برخی باور دارند که انقلاب صرفا یک تغییر بیرونی نیست. بلکه تحول در باورها و نگرشهای انسانها سبب بروز یک انقلاب میشود. بسیاری معتقدند که انقلاب کبیر فرانسه تحت تاثیر تغییر در باور انسانها و نهادینه شدن ارزشهای دوران روشنگری به وقوع پیوسته است که انسانها را دارای حق تعیین سرنوشت میداند. به نظر میآید که این تغییر برای تمامی انقلابها صادق است. کتاب آن مرد با باران می آید کتابی است که از تغییر انسانهایی معمولی در آستانه انقلاب اسلامی سخت میگوید و به ما نشان میدهد که این جرات و جسارت چگونه در انسانها شکل میگیرد تا بتوانند سرنوشت خود را تعیین کنند و مسیری متفاوت در پیش بگیرند.
کتاب آن مرد با باران میآید، داستان زندگی یک خانواده متعلق به طبقه متوسط است که در اواخر دهه پنجاه خورشیدی زندگی میکنند. کشور در آستانه انقلاب قرار دارد و همگان در این خانواده درباره شرایط کشور گفتوگو میکنند. بهزاد فرزند کوچک خانواده از طریق برادر بزرگترش بهروز چیزهایی شنیده است، او به تدریج به انقلاب علاقهمند میشود و به پیروزی رسیدن آن کمک میکند وقایع این داستان در روزهای پایانی پیروزی انقلاب اسلامی و در فاصله مهر سال 1357 تا 26 دی همان سال همزمان با ورود آیت الله العمی امام خمینی (ره) ادامه پیدا میکند.
در کتاب آن مرد با باران می آید، حوادث تلخ و شیرین فراوانی رخ میدهد و همیشه فراز و فرودهایی در این داستان وجود دارد. کتاب فوق را میتوان به نوعی زندگی نامه انقلاب اسلامی آن هم به قلم نوجوانی به نام بهزاد دانست. از آنجایی که داستان از زبان یک نوجوان روایت میشود، لحن آن بسیار هیجانانگیز است، در برخی از قسمتهای این رمان میتوان برق شادی را در چشمان راوی دید، حسارت و رقابتی در کتاب فوق وجود ندارد و همه انقلابیون بدون چشمداشت و داشتن نیت بدی به فعالیت برای پیروزی ادامه میدهند.
اگر در یک هفته نیم ساعت از وقت خود را به خواندن رمان آن مرد با باران می آید اختصاص دهید، مطالعه آن ظرف یک هفته به پایان خواهد رسید. رمان فوق زبانی روان و لحنی گرم دارد و از خواندن آن لذت میبرید.
همانگونه که اشاره شد کتاب آن مرد با باران میآید در فضای پیروزی انقلاب اسلامی اتفاق میافتد. معمولا در شرایط پیروزی انقلاب، همبستگی، همدلی و انسجام اجتماعی در بالاترین میزان ممکن اتفاق میافتد. جنس آدم های این داستان مانند آدمهای معمولی است و قهرمانهای آن با ما هیچ تفاوت قابل توجهی ندارند. با این وجود در کتاب فوق سجاعت و قهرمانیهای بسیاری رقم میخورد.
بهزاد به عنوان شخصیت اول این داستان در ابتدا فردی معمولی و عادی است که مقداری ترس و اضطراب دارد اما به تدریج دستخوش تغییر میشود و شجاعت پیدا میکند. او رهبری یک گروه از نوجوانان هم مدرسهای و همسن خود را بر عهده میگیرد. این گروه نوجوانان با شعارنویسی، تکبیر گفتن و پخش اعلامیههای امام خمینی به سهم خود به پیروزی انقلاب کمک میکنند.
برقراری ارتباط با شخصیتهای داستان آن مرد با باران میآید کار بسیار راحتی است.
وجیهه سامانی در سال 1355 در شهر تهران دیده به جهان گشود. او نویسندگی را از دوران ابتدایی و با همکاری در مجله کیهان بچهها آغاز کرد. هنگامی که به دبیرستان وارد شد نویسندگی را در مجله سروش نوجوان ادامه داد و مدتی نیز خبرنگار افتخاری این نشریه بود. در سن 17 سالگی و در سال 1372 او به عنوان داور افتخاری برای انتخاب کتاب سال سروش نوجوان برگزیده شد.
در همان دوران نوجوانی وجیهه سامانی آموزش نویسندگی را به صورت حرفهای در کارگاههای داستان سیروس طاهباز گذراند. او با پایان تحصیلات دبیرستانش برای تحصیل در دانشگاه به سراغ ادبیات رفت و توانست دوره کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را با موفقیت پشت سر بگذراند. اولین مجموعه داستانی این تنویسنده در سال 1380 و توسط انتشارات نیستان به چاپ رسید. از وجیهه سامانی بیش از 11 اثر به صورت مستقل به چاپ رسیده است که در بین آنها میتوان یک رمان و یک داستان بلند در ژانر نوجوانان پیدا کرد، کتاب آن مرد با باران میآید و داستان بلند بادبادکها به این گروه سنی تعلق دارند.
کتاب آن مرد با باران می آید در حوزه ادبیات پایداری و مقاومت نوشته است، پس اگر به ادب پایداری علاقهمند هستید خواندن این کتاب برایتان لذتبخش خواهد بود. روایت این داستان از زبان یک نوجوان، آن را خواندنیتر و جذابتر میکند. این کتاب فقط برای گروه سنی نوجوانان مناسب نیست و همه ردههای سنی میتوانند آن را مطالعه کنند.
اگر از خواندن این داستان لذت بردید، میتوانید پس از به اتمام رسیدنش کتاب آبنبات هل دار را نیز مطالعه کنید. این کتاب نیز روایتگر زندگی یک خانواده خراسانی در سالهای ابتدایی انقلاب است.
درسکوت فقط نگاهشان می کنم. حس خیلی بدی دارم. انگار خیلی بچه تر و ترسوتر از آن ها هستم. اصلاً نمی توانم به این چیزهایی که در موردش با ذوق و شوق حرف می زنند و برایش نقشه می کشند. فکر کنم. انگار قرار است بروند پیک نیک که این طوری به هم التماس می کنند.
هیچ فکر نمی کنند اگر اتفاق دیشب برایشان بیفتد. چه خاکی بر سرشان می کنند!
کنجکاوی بدجوری قلقلکم می دهد. رو می کنم به یونس:
«تو اون اعلامیه ها رو خوندی» ببینی چی توش نوشته؟
آره! بابام واسه مون خوند. آیت الله خمینی بیست وسوم مهر رو که چهلم شهدای میدون ژاله است. عزای عمومی اعلام کرده. باید همه خبردار بشن
سعید با پوزخند می پرسد:« میدون ژاله رو که دیگه الحمدالله می دونی چی شده؟»
با عصبانیت جواب می دهم:«بعله!...»
سعید دست هایش را رو به آسمان می کند:
خب خدا رو شکرا
در کلاس باز می شود و ناظم مدرسه آقای اشکوری وارد می شود و با همان لهجه ی شمالی اش داد می زند:
«چه خبرتونه؟ مدرسه را گذاشتید روی سرتون. یه سه چهار نفر بمونن واسه پخش تغذیه. بقیه ی آقایون بیرون!»
مرادی رو می کند به من:
بهزاد! بیا کمک واسه ی تغذیه ها. امروز شیر و بیسکوییته.
کتابم را می بندم و می گذارم تو جامیز. بلند که می شوم. سعید مچم را می گیر
تو هم با ما می آیی؟
هنوز از حرفش دلخورم:
کجا؟
لحنی نرم و صمیمی می گوید:« واسه دیوارنویسی,»
سر کوچه که میرسم از یکی از خانهها بوی قرمه سبزی به مشامم میرسد گرسنه بودم. گرسنهتر میشوم. اما میدانم اول باید ناهار بابا را ببرم. بابا دو تا چهارراه پایینتر از خانه، مغازه میوه و تره بار دارد. تابستان و بهار که روزها بلندتر است، برای نهار میآید خانه، اما حالا که روزها کوتاهتر شده، همین که از مدرسه میرسم، مامان ظرف غذا به دست، پشت در انتظارم را میکشد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1,002.۴۱ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 218 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۱۶:۰۰ |
نویسنده | وجیهه سامانی |
ناشر |