هزار و یک شب بخشی از میراث ادبی و فرهنگی مردمان مشرق زمین است، جمعآوری این داستان به زمانی بازمیگردد که بغداد مرکز جهان بود و خلفایی قدرتمند بر آن حکومت میکردند، حکومتهایی که امپراطوران رم از آنها هراس داشتند.
به باور پژوهشگران و محققان قصههای هزار و یک شب ریشه در سرزمین هند دارد، در آستانه حمله اسکندر به ایران، این کتاب از زبان سانسکریت به فارسی باستان ترجمه شد. این کتاب به تدریج هویت و ماهیتی ایرانی گرفت. در این داستانها، دیو، جادوگری و سخن گفتن حیوانات وجود دارد و پادشاهان دارای فره ایزدی هستند. اما داستانهای هزار و یک شب به مرور زمان تکمیل شدهاند و دارای نویسنده واحدی نبودند،
به تدریج برخی از داستانها شکل و بویی عربی پیدا میکنند، این داستانها در بغداد رخ میدهند، یعنی شهر هارون الرشید، پادشاهی که در عصر او هزار و یک شب از پهلوی به عربی ترجمه شد. این داستانها بیشتر حکایاتی عاشقانه هستند. کم کم در داستانهای هزار و یک شب، مولفههای زندگی شهری نیز اضافه میشود و دیگر داستانها حالتی افسانهای ندارند و در آنها حوادث خارق عادت رخ نمیدهد. دیوها و جادوگران میروند و جای خود را به انسانهای معمولی میدهند. در داستانهای هزار و یک شب، باورهای عامیانه مردمان ایران و عراق فعلی باقی مانده است.
کتاب هزار و یک شب ابتدا از زبان سانسکریت به فارسی باستان ترجمه شد و پس از آن در عصر هارونالرشید به زبان عربی درآمد. نسخه پهلوی این کتاب در گذر زمان از بین رفت و چیزی از آن باقی نماند. در زمان قاجار، این کتاب به درخواست یکی از فرزندان عباس میرزا به وسیله عبداللطیف طسوجی که از بزرگان و نامآوران عصر خود بود از عربی به فارسی ترجمه شد. البته تنها ترجمه یک سوم داستانهای هزار و یک صورت پذیرفت.
کتاب صوتی قصههای هزار و یک شب، توسط انتشارات واوخوان و به گویندگی شیوا خنیاگر منتشر شده است. جلد سیزدهم این کتاب به شبهای هفتاد و سوم تا هشتاد و سوم مربوط است.
هزار و یک شب مجموعهای شامل 11 داستان دنبالهدار، 41 داستان بلند و 202 داستان کوتاه است.
در این داستان، فرمانروایی به نام شهریار وجود دارد که از خیانت همسرش آگاه میشود. او برادری نیز دارد که چنین اتفاق مشابهی برایش میافتد، شوک ناشی از خیانت همسر آنچنان برای برادرش شدید است که سبب میشود پادشاهی را رها کند و به نزد شهریار بیاید. شهریار تحت تاثیر شوک ناشی از خیانت ملکهاش، تشنه انتقام میشود و در ابتدا همسرش را به سختی مجازات میکند اما آرامش پیدا نمیکند و در آستانه رسیدن به جنون است. او دستور میدهد که هر شب زنی از زنان بغداد را به عقدذش دربیاورند، او فردای عقد، دختران بینوا به قتل میرساند تا آرامش پیدا کند. گویی تاوان خیانت همسر او را باید دختران بینوای قلمروی فرمانرواییاش بدهند، صدراعظم پادشاه نسبت به تداوم چنین وضعیتی نگران است، زیرا پادشاه 3 سال که چنین رفتاری را ادامه میدهد، وزیر شهریار، دختری دانا به شهرزاد دارد،شهرزاد از پدر میخواهد تا او را به عقد شهریار دربیاورد، هنگامیکه شهرزاد به خلوت پادشاه میرود از او درخواست میکند تا اجازه دهد خواهرش دنیازاد را به کاخ بیاورد و برای آخرینبار برایش داستانی را تعریف کند زیرا دیگر فردا زنده نخواهد بود، پادشاه خواسته او را اجابت میکند و به داستانی که شهرزاد قصه گو برای خواهرش دنیازاد میگویثد، گوش میدهد. قصه برای پادشاه نیز جذاب است و او به همین خاطر آن شب جان شهرزاد را میبخشد، شهرزاد هر شب قصهای برای شهریار تعریف میکند، این قصهها درمانی برای عطش انتقام و خشم سلطان هستند و شهرزاد تلاش میکند تا شاه کمکم به آرامش دست پیدا کند.
چون مادر ساسان در مورد بازداشت عروسش پریوش سوال کرد. داروغه اظهار بی اطلاعی نمود و آنجا بود که دلواپسی با او بیشتر شد. زیرا از اینکه در روز درگذشت پارسای وزیر به خاطر تألمات روحی، چندینبار با پریوش آن دختر حساس و شاعره تندی کرده بود بسیار ناراحت بود. چون نام و نشانی از پریوش و پدرش در بلخ نمیدانست. مانده بود چه بکند. که خدمتکار پیر خود را صدا زد و گفتهمین الان به محل رامشگران و کوی خنیاگران برو و پرس و جو کن. آیا در بین اهالی هنرمند آن محل فردی از اهالی بلخ و بخارا زندگی میکند یا نه؟ شاید در غیاب من پریوش به آنجا رفته باشد. بیبی به محلة رامشگران رفت و بعد از مدتی کوتاه از استاد ابراهیم ریابساز بلخی خبر آورد و گفت که وی در کوی خنیاگران کارگاه ساخت ادوات موسیقی دارد. بانوی پارسای وزیر به اتفاق بیبی خانه. به کارگاه استاد ابراهیم ربابساز رفتند. استاد احترام بسیار در حق بانوی خانة وزیر اعظم متوفی کرد و تمامی داستان را برای وی باز گفت. بانوی شوهر از دستداده و عزادار آهی از نهاد کشید و گفت: کاش قدر این نوگل هنرمند را پیشتر میدانستم و با او تندی نمیکردم که هنرمند اگر عاشق شود از جان خود مایه میگذارد. هر چند که راهها امن است. اقا چطور این فرشته عاشق جانش را کف دست گرفت و تنها به بلخ رفت. تا دههزار سکه بیاورد و معشوقش را از حبس و زندان درآورد. و اینجاست که من مادر. با تمام عشق مادریام به ساسان؛ در برابر
عظمت روح اين پریوش بلخی سر تعظیم فرود میآورم.
فردای آن روز خبر رسید که پادشاه ایران از مرز گذشته و تا سه روز دیگر به پایتخت وارد خواهد شد. از طرفی مادر هر روز به ملاقات ساسان در زندان میرفت و با او دیدار میکرد. عجیب آنکه آن شش پسر پیرمرد هفتادوپنج سالهٌ مزرعهداره که هر کدام یک مشت توی سر پرهیز حسود و مردمآزار کوبیده بودند. بعد از بازداشت و زندانیشدن, با ساسان در یکجا نگاهداری میشدند. ساسان از ماجرای کشتهشدن آن مرد بدطینت به خوبی آگاه بوده زیرا ساسان هميشه میگفت: پدرم از بیم سعایت و بدگویی و توطنهچینیهای پرهیز در نزد پادشاه سکته کرد و مرد. باری مادر, پسرش ساسان را دلداری داد و گفت: اولاً خیالمان راحت شد و دانستیم پریوش همسر باوفایت به کجا رفته و چه بسا که امروز و فردا پیدایش شود و در ثانی تا آمدن پادشاه دو سه روزی بیشتر نمانده. من یقین دارم پادشاه بلافاصله حکم آزادی تورا به زندانبان از طریق داروغة شهر میدهد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 51.۶۰ مگابایت |
مدت زمان | ۵۵:۵۵ |
نویسنده | عبداللطیف طسوجی |
راوی | شیوا خنیاگر |
ناشر | واوخوان |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۰/۰۴/۲۲ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
داستان های جذاب و اجرای دلچسب خانم خنیاگر به علاقمندان به ادبیات توصیه میشود ای کاش گزینه ای برای خرید تمام جلد ها وجود داشت که جداگانه بدنبال جلد بعدی نمیگشتیم
پیداکردن ترتیب کتابها دشوار است و داستان ناتمام مانده است . در ضمن غلطهای گفتاری زیادی در اشعار. توسط گوینده وجود دارد
قشنگ بود بخصوص صدای خانم خنیاگر خیلی نشسته به کتاب، اما متاسفانه فقط ۱۴ جلد منتشر شده
این کتاب خیلی دلچسبه مخصوصا با اجرای زیبای خانم خنیاگر حتما گوش کنیدو لذت ببرید ???
کاش به صورت یکجا هم این مجموعه ارائه میشد
کتاب عالی ولی ده دقیقه رو کردن یه فصل
يكم كشدار شده
گوینده مناسب نیست