من هم در آن زمان در وزارت صنایع مشغول و کارمند شده بودم. و در سن ۳۶ سالگی یعنی در سال ۱۳۳۸ تصمیم گرفتم با خانم رئیس روحانی ازدواج کنم. ازدواج انجام شد و زندگی خوبی داریم و هر دو همواره در ترقی و پیشرفت بودهایم، البته به زندگی و بچهها هم رسیدگی کردهایم. خانم رئیس روحانی دو سال بعد، «سرپرستی امور بانوان و دوشیزگان کانون کر و لالها» شد. در ضمن ایشان به هنرهای خیاطی و آرایشگری تسلط کامل داشتند و در حین انجام مسئولیتها، به این کارها نیز مشغول بودند. یعنی علاوه بر کارهای بیرون، از طریق کارهایی که در خانه انجام میداد، به اقتصاد خانواده کمک میکرد و مهمتر به ناشنوایان یاد میداد که چگونه زندگی کنند.
حاصل ازدواجمان ۳ فرزند (دو دختر و یک پسر) میباشد. خانم شبنم لیسانس طراحی لباس و دبیر مدرسه ناشنوایان، خانم شیدا فوق دیپلم و کارمند شرکت آب و فاضلاب استان تهران و آقای شهرام که در آمریکا مشغول درس خواندن میباشند. از زندگی راضی هستم و بچهها به رغم مشکلات ناشنوایی، اما از هر نظر مطلوب هستند، آنان خادم جامعه میباشند و برای پیشرفت امور ناشنوایان کوشا و خلاق هستند.
از نظر من اگر ناشنوا با ناشنوا ازدواج کند بهتر همدیگر را درک کرده و زندگی بهتری خواهند داشت. متأسفانه گاه خانوادهها دخالت کرده و مانع از ازدواج پسر ناشنوای خود با یک دختر ناشنوا میشوند یا برعکس و با فشار میخواهند همسر شنوا برای فرزند ناشنوای خود انتخاب کنند. تجربه نشان داده این شیوه موجب اشکالات و مشکلاتی شده است. نمونه ازدواج و زندگی من میتواند برای آقایان و خانمهای ناشنوا الگوی مناسبی باشد.