بدان که حقیقت خوی نیکو تا آن چیست و کدام است، سخن بسیار گفتهاند و هر یکی را آن چه در پیش آمده است بگفته است و تمامی آن نگفته است چنان که یکی میگوید روی گشاده داشتن و یکی میگوید رنج مردمان کشیدن و یکی میگوید مکافات ناکردن است و امثال این و این همه بعضی از شاخههای وی است، نه حقیقت وی است و تمامی وی و ما حقیقت وی و حد تمامی وی پیدا کنیم.
بدان که آدمی را از دو چیز آفریدهاند یکی کالبد که به چشم سر بتوان دید و یکی روح که به جز چشم دل اندر نتوان یافت و هر یکی را از این دو زشتی و نیکویی است. یکی را حسن خلق گویند و یکی را حسن خلق. حسن خلق عبارت از صورت باطن است، چنان که حسن خلق عبارت از صورت ظاهر است و چنان که صورت ظاهر نیکو نباشد، بدان که چشم نیکو بود و بس. دهان نیکو بود و بس تا آن گاه که بینی و دهان و چشم نیکو بود جمله و اندر خور یکدیگر بود. همچنین صورت باطن نیکو نباشد تا آن گاه که چهار قوت نیکو اندر وی نبود. قوّت علم و قوّت خشم و قوّت شهوت و قوّت عدل میان این هر سه.