کتاب صوتی «احتمال عشق در نگاه اول» نوشتهی «جنیفر ای. اسمیت» است. او این کتاب را در آپارتمان کوچکش در نیویورک و در نهایی به نگارش درآورد و ترجمهی این اثر تاکنون به سیوسه زبان در دنیا ترجمه شده است. نکتهی قابل توجه در ترجمهی این اثر، یادداشت اختصاصی نویسنده برای فارسیزبانان در مقدمهی کتاب است؛ او برای ترجمهی این کتاب به زبان فارسی ابراز خوشحالی کرده و این اتفاق را بسیار ارزشمند دانسته است.
- خلاصهای از کتاب صوتی احتمال عشق در نگاه اول:
برای اینکه همهچیز فرق کند، راههای خیلی زیادی وجود داشت. فکرش را بکنید اگر «هدلی سولیوان» کتابش را فراموش نکرده و مجبور نبود برای برداشتنش دواندوان به خانه برگردد، اگر برای پرو لباسش منتظر نمانده بود و یا بعدا اگر زمان پرینت گرفتن از بلیتش، کاغذ دستش را نبریده بود، اگر گوشیاش را گم نکرده بود، اگر در اتوبان منتهی به فرودگاه ترافیک نبود، اگر راه خروجی را گم نکرده بود و یا اگر سکهی بیستوپنج سنتی عوارضی از دستش نیفتاده و زیر صندلی ماشین نلغزیده بود و او در حالیکه رانندههای ماشینهای پشت سرشان یکسره بوق میزدند، دنبالش نگشته بود، اگر چرخ چمدان در نرفته بود، اگر کمی سریعتر به سمت گیت پرواز دویده بود، ممکن بود به طور کلی هیچیک از اتفاقها مهم نباشند. شاید مجموع تاخیرهای آن روز به خودی خود مهم نبودند و اگر هرکدام از آنها اتفاق نیفتاده بودند، اتفاق دیگری پیش میآمد؛ به طور مثال هوای بالای اقیانوس اطلس، باران در لندن یا ابرهای طوفانزایی که قبل از آنکه روزشان را تمام کنند، از سر لجاجت، فقط یک ساعت دیگر هم باقی میماندند.
«هدلی» به چیزهایی مانند سرنوشت یا تقدیر خیلی اعتقاد نداشت، اما به وقتشناسی شرکتهای هواپیمایی هم چندان معتقد نبود. چه کسی تا به حال شنیده که هواپیمایی به موقع حرکت کند؟ او در عمرش هرگز از یک پرواز هم جا نمانده بود؛ حتی یکی. اما آن روز بعدازظهر، وقتی که بالاخره به گیت رسید، متوجه شد که مهمانداران در حال بستن درها هستند و کامپیوترهایشان را خاموش کردهاند. ساعت بالای سر آنها ۶:۴۸ عصر را نشان میداد و هواپیما درست مثل یک قلعهی آهنی، پشت پنجره نشسته بود. از چهرهی آدمهای دور و برش معلوم بود که هیچکس درکش نمیکند. او فقط چهار دقیقه دیر رسیده بود و وقتی که آدم به این موضوع فکر میکند، این زمان، زمان زیادی نیست! اندازه پخش یک پیام بازرگانی است، زمان بین دو کلاس یا زمانی که طول میکشد تا با مایکروویو غذایی گرم شود. چهار دقیقه چیزی نیست، هر روز و در هر فرودگاهی، هستند کسانی که در آخرین لحظه بلیت میگیرند و هواپیما درست بعد از اینکه آنها کیفشان را داخل منطقهی بالاسرشان جا دادند و با آهی از سوی آسودگی خودشان را روی صندلیشان رها کردند، شروع به حرکت به سمت آسمان میکند. اما برای «هدلی سولیوان» بینوا اینطور نبود. او که کنار پنجره ایستاده و به هواپیما نگاه میکرد، اجازه داد تا کولهپشتیاش از دستش سر بخورد، در همان حالی که بالهای هواپیما میچرخیدند به سمت باند پرواز؛ البته بدون او.
او جا مانده بود و آنطرف اقیانوس، پدرش داشت نان تست دیگری درست میکرد و خدمهی هتل با دستکشهایی سفید، کارد و چنگالهای نقرهای را برای جشن فردای آن روز، برق میانداختند. پشتسر او، پسری که بلیت صندلی ۱۸C را برای پرواز بعدی به لندن در دست داشت، در حال خوردن دونات شکری بود؛ بدون اینکه توجه کند گرد سفید شکر روی پیراهن آبیاش نشسته است. هندلی فقط برای یک لحظه چشمهایش را بست و وقتی چشمهایش را باز کرد، هواپیما رفته بود. چه کسی میتوانست حدس بزند که آن چهار دقیقه میتواند همهچیز را تغییر بدهد؟
«هدلی» دختر نوجوانی است که برای یک مراسمِ شاید عجیب به لندن دعوت شده است؛ جشن عروسی پدرش. در واقع پدر و مادر او از یکدیگر جدا شدهاند و او اینک به خواستهی پدرش که استاد ادبیات است، بلیتی تهیه میکند تا به آن مراسم برود. او از پرواز جا میماند و طولی نمیکشد که همین اتفاق، او را مبتلا به دنیایی جدید و عاشقانه میکند. شروع کتاب با ناراحتی و غم همراه است، چرا که هدلی از جدایی پدر و مادرش ناراحت است و هنوز نتوانسته خانوادهی قدیم خود را که زمانی در کنار یکدیگر و سرشار از خوشی بودهاند، فراموش کند. جدایی پدر و مادرش، عمیقا او را دچار نفرت و حال ناخوشی کرده است. در این بین ازدواج مجدد پدرش نیز بر بیزاری او از اوضاع به جود آمده، افزوده است. اما طولی نمیکشد که او خود دچار عشقی عمیق و کاملا لبریز از عاطفه میشود. آشنایی او با «اولیور» باعث میشود که او برای مدتی کوتاه به زخمهایی که در زندگیاش داشته و تمام احساسات ناراحتکنندهاش غلبه کند و آنها را برای زمانی هرچند کوتاه به دست فراموشی بسپارد. اما شاید این احساس خوب، چندان دوام نداشته باشد.
- تم کتاب احتمال عشق در نگاه اول:
کتاب پیش رو، کتابی رمانتیک دربارهی عشق و عاطفه است. اتفاقاتی هرچند کوچک در طول داستان وجود دارند که باعث تغییر سرنوشت میشوند و دریچههایی بزرگ را در قلب آدمها به سوی آیندهای دیگر باز میکنند. شما در کتاب پیشرو در کمال ناباوری متوجه میشوید که چگونه ۴ دقیقه تاخیر در یک پرواز، میتواند یک زندگی را کاملا متحول کند. هدلی، شخصیت اصلی داستان، از «عشق» بیزار است و نسبت به آن کینه در دل دارد، اما زمانی که خودش عمیقا آن را دل احساس میکند، بهتر میتواند خانوادهی خود را که از یکدیگر جدا شدهاند درک کند. این کتاب داستانی خطی و روان دارد و با وجود اینکه خواننده میتواند پایان آن را به درستی حدس بزند، اما لحظهای از کشش روایت آن کم نمیشود. همچنین شخصیت «اولیور» که حضورش نقطهای عطف در زندگی «هدلی» است، به روند و باورهای داستانی تاثیری شگرف گذاشته و نویسنده به خوبی توانسته است به آن بپردازد.
- درباره جنیفر شوالباک اسمیت:
جنیفر شوالباک اسمیت خبرنگار و هنرپیشهی آمریکایی، در هفتم آوریل سال ۱۹۷۱ در نیوجرسی متولد شد. او سالها بعد برای ادامهی تحصیل به اسکاتلند مهاجرت کرد و توانست مدرک کارشناسی ارشد خود را در حوزهی نویسندگی خلاق از دانشگاه سنت اندروز در همانجا دریافت کند. آثار او تاکنون به بیش از سی زبان در دنیا ترجمه شدهاند. اسمیت خبرنگار روزنامهی آمریکایی یواسای تودی بوده و مدتها برای MTV کار کرده است. او در حال حاضر در نیویورک زندگی میکند.