آن زمانها باد او را با من به هرکجا دلش میخواست میبرد.
این ترجمه به یاد اوست که دیگر نیست و معلوم نیست که نیست.
در سفری به ایران در سال ۱۳۸۹ خواهرم که به زبان ایتالیایی مسلط است این کتاب را که خریده بود به من نشان داد. با اولین نگاه کنجکاو و شیفته آن شده و دیدم خوب است آن را به فارسی ترجمه کنم، گفتهاند: این جستار با اینکه میتواند به خوبی برای کودکان تعریف شود قصد دارد فلسفه را در قالب قصه برای کودکی که در درون هر انسان نهفته است و میتواند در برابر پرسشهای فلسفی به شگفتی آید بیان کند. بنچیونگا از بسیاری کنایهها، استعارهها، ضربالمثلها، مفاهیم و سایر ظرافتهایی که در زبان ایتالیایی مانند سایر زبانها، اما با خصوصیات ویژه آن رواج دارد زیرکانه استفاده میکند و در بازی با واژهها و معانی بر آن است که فریفتگی زندگی را در لایههای متفاوت آن برایمان بازگو کند و مضامین فلسفی پنهان را برایمان آشکار سازد. این کتاب در وهله اول برای خواننده ایتالیایی در نظر گرفته شده است و برگردان آن به زبانهای دیگر کار سهلی نیست و این پیچیدگی در زبان احتمالاً علت آن است که این اثر تا آنجا که اطلاع دارم تاکنون به زبان دیگری ترجمه نشده است. جالب اینکه این کتاب در ۱۹۹۱ برای نخستین بار در سی و دو قصه منتشر میشود، در همان سال یوستین گوردر نروژی کتاب دنیای سوفی را منتشر میکند: موضوع هر دو کتاب فلسفه است و مخاطب هر دو در وهله نخست کودکانند. در واقع گوردر سعی دارد در داستانی جذاب تاریخ فلسفه غرب را آموزش دهد، اما در اینجا اصالت بنچیونگا در آن است که مانند سنت قصهگویان مشرق زمین جذابیت زندگی را با نکات سنجیده و نهفته در قصه هویدا کند و تخیل مخاطب خویش را تحریک نماید تا به زندگی با دیدی نو و نظری انتقادی بنگرد.
بنچیونگا میگوید: «... فلسفه (فیلو ـ سوفیا) یک بازی است. ما را به بازی میکشاند، با ما بازی میکند، ما را به بازی قمار دعوت میکند تا با آتشبازی کنیم، با کشتار بازی کنیم، بدون داشتن تصویر روشنی از آنچه شرط بستهایم یا به خطر گذاشتهایم. چشماندازهای شگفتانگیز را طرح میریزد. در بدیهیات شک کرده و آن را نفی میکند، قدرت را به استهزاء میگیرد: همه آنچه خلاصه در سه سالگی به خوبی بلد بودیم انجام دهیم، وقتی واقعاً بازی میکردیم، وقتی هیچچیز جدی نبود؛ پیش از موبایل، پلیاستیشن، کولهپشتیهای امضاشده. جلوی بازی او را هیچ مانعی، هیچ دیوار مقدسی نمیگیرد. صرفاً هجوم میآورد و آلوده میکند، درهم میآمیزد و آشوب میکند.»
با این دید از فلسفه بنچیونگا قصههای خود را به تحریر درمیآورد و قصد دارد خواننده را با فریفتگی این چشماندازها آشنا سازد.
اینجا از زحمات بیشایبه همسرم خانم ژاله خاکپور در ویراستاری این ترجمه، بینهایت سپاسگزارم. همچنین باید از علاقه دوست باذوق و هنرمند آقای صفی یزدانیان به این اثر و بنابراین همت گماشتن در تصحیح نهایی سپاسگزاری کنم.
ف.خ.