کمترین صفت برجستهای که میتوان برای کتاب ایران باستان برشمرد، جدید بودن آن است. این کتاب در سال ۱۹۹۳ در آلمان انتشار یافته و در سال ۱۹۹۶ ترجمه انگلیسی آن منتشر شده است. اما صفات برجسته و ممتاز واقعی کتاب در روشدار و تحلیلی بودن، فشرده بودن، مستند بودن و منصف بودن آن است. نویسنده همانطور که خود در پیشگفتار میگوید میخواهد «نظری کلی و فشرده و موثق از فرهنگ ایران پیش از اسلام از زبان خود ایران و از طریق اسناد و مدارک ارائه دهد»، و در این کار نیز موفق است. مؤلف به جای پرداختن به شرح رویدادهای متوالی جنگی یا تفسیرهای دلخواهانه، در آغاز هر بخش، یعنی آغاز فرمانروایی هر دودمان، نخست به ارائه گواهیها از روی سنگنبشتهها، لوحههای کشف شده در تخت جمشید و جاهای دیگر، خرده سفالهای مکتوب و اسناد بهدست آمده از نسا (در ترکمنستان) میپردازد، سپس از گواهی مورخان زمانه مانند هرودوت، گزنفون، پلوتارک، استرابو، طبری و... بهره میگیرد ضمن آنکه با دیدگاهی نقادانه نیز به آنها مینگرد و آن گاه براساس این دادهها، بررسی سازمان دولت، چگونگی ساختار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و روابط شاه با رعایای خویش و زندگی روزمره مردم در قلمرو شاهنشاهی را انجام میدهد.
با این حال با وجود آن که هدف نویسنده تحلیلی بودن کتاب و احیانا داشتن دیدگاهی جامعهشناسانه است، به برخی نکات توجه نمیکند یا از برخی نکات اساسی غافل مانده است که من در بعضی جاها در زیرنویس به آنها اشاره کردهام و از تذکر مجدد میپرهیزم. در اینجا فقط میافزایم که در یک گزارش تحلیلی از تاریخ و فرهنگ هر کشور و تمدن، عدم مطالعه مستقیم دین آن جامعه که زیربنای ایدئولوژیک و فکری و فرهنگی دولت را تشکیل میدهد، کوتاهی بزرگی محسوب میشود. درست است که در مورد مذهب زرتشت پرسشهای متناقض و پیچیده فراوانی مطرح است و گرههای ناگشوده اندک نیستند، اما در صورت مطالعه ژرف مستقیم گاهان و مجموعه اوستا، زیربنای فکری بسیاری از رویدادهایی که برای مورخ و تحلیلگر بیگانه شگفت مینمایند روشن خواهد شد و بنابراین نویسنده تحلیلگر نباید فقط به گزارشهای دست دوم در این زمینه بسنده کند و در نتیجه فقط ابهامها را ببیند و خود نیز در ابهام بماند. اینکه چرا نظام تولید بردگی (به معنای مارکسیستی آن) در ایران وجود نداشته است، چرا همیشه شاهان ایران با اقوام و ملل زیردست خود با مدارا رفتار میکرده و ایرانیان زبان و فرهنگ و دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل نکرده و فرهنگساز بودهاند نه فرهنگسوز، پرسشهایی بنیادیاند که پاسخ آنها را چه بسا فقط در آموزشهای دین زرتشت بتوان یافت.
با این همه نویسنده بیآنکه درصدد پاسخ به این پرسشها باشد، خود منصفانه بویژه در فصل «نتیجهگیری»، اقرار دارد که «در زمان فرمانروایی هخامنشیان بر یونان بود که فلسفه یونانی شکوفا شد، مزدوران یونانی در راه منافع ایران میجنگیدند و سیاستمداران یونانی به عنوان مشاوران شاهان بزرگ خدمت میکردند» و در مورد ساسانیان میافزاید: «آنها با آنکه به تبعید یونانیان و رومیان از سوریه به داخل ایران پرداختند، اما در عین حال در برابر اذیت و آزار اقلیتها در امپراتوری روم از ایشان حمایت کردند و به آنها پناه دادند، آزادی مذهبی را تضمین نمودند و برای تمام کسانی که وفاداری خود را اثبات میکردند امکان و بخت پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی را فراهم ساختند» و در پایان نتیجه میگیرد که: «در مجموع، مدت طولانی فرمانروایی ایشان (هخامنشیان و پارتیان و ساسانیان) بر ایران و غیر ایران بیشتر با زبانی مهربانانه و دوراندیشانه همراه بود و به طور کلی شاهان در مورد اقلیتهای فرهنگی، دینی یا سیاسی، سیاستی موفق داشتند، سیاست دینی ایشان چه بسا استوارترین دلیل اثبات این نظریه باشد.»
متأسفانه در این یادداشت کوتاه چیز بیشتری نمیتوانم بگویم جز اینکه اشاره کنم که ترجمه کتاب را در حدّ بضاعت خود با امانت کامل انجام دادهام و برای درستی کار از کتابهای زیر در کتابخانه شخصی خود بهره گرفتهام: ۱) تواریخ، هرودوت، ترجمه ع. وحید مازندرانی؛ ۲) هخامنشیان، مری بویس، ترجمه همایون صنعتیزاده؛ ۳) ایران از آغاز تا اسلام، رومان گیرشمن، ترجمه دکتر معین؛ ۴) پارتیان، مالکوم کالج، ترجمه مسعود رجبنیا؛ ۵) سیرت کوروش کبیر، گزنفون، ترجمه وحید مازندرانی؛ ۶) ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستنسن؛ ۷) تاریخ ساسانیان، علی سامی؛ ۸) نامه تنسر، تصحیح مجتبی مینوی؛ ۹) تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده؛ ۱۰) مروجالذهب، مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده؛ ۱۱) ویس و رامین، فخرالدین اسعد گرگانی. لازم به ذکر است کهترجمه سنگنبشتههای هخامنشی از روی کتاب فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی تألیف و ترجمه رلف نارمن شارپ ویرایش شده است.