خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداختبه قصد جان من زار ناتوان انداختنبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودزمانه طرح محبت نه اين زمان انداختشراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمنکه آب روی تو آتش در ارغوان انداختبه يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کردفريب چشم تو صد فتنه در جهان انداختبنفشه طره مفتول خود گره مي زدصبا حکايت زلف تو در ميان انداختز شرم آن که به روی تو نسبتش کردندسمن به دست صبا خاک در دهان انداختبه بزمگاه چمن دوش مست بگذشتمچو از دهان توام غنچه در گمان انداختمن از ورع می و مطرب نديدمی زين پيشهوای مغبچگانم در اين و آن انداختکنون به آب می لعل خرقه میشويمنصيبه ازل از خود نمیتوان انداختمگر گشايش حافظ در اين خرابي بودکه بخشش ازلش در می مغان انداختجهان به کام من اکنون شود که دور زمانمرا به بندگی خواجه جهان انداختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations