جانکاس مخترع ماشین تجسم ارواح و اجساد مردگان، بهاتفاق شاگردانش هرکدام بالهای ظریف و قشنگی را به شانههای خود بسته و بعضیشان چمدانهای بلورینی بهدست گرفته از روی آسمان میپریدند.
مردمان دیگری که در آسمان پرواز مینمودند چون نظرشان به جانکاس میافتاد به احترامش چندین دفعه بالهای خودشان را به هم زده و میگفتند یقیناً جانکاس با شاگردانش برای امتحان زنده نمودن اموات به جاهای خلوتی که بیسروصدا باشد میروند. لکن جانکاس و شاگردانش توجهی به سخنان مردم ننموده و از روی دریا و بالای کوهها و جنگلها عبور نموده و هر لمحه صدها فرسخ را طی میکردند.
هنوز هوا گرگومیش بود که کوه پلنگان سیستان در زیر پایشان مانند تخم گنجشکی که درهمشکسته باشد نمایان شد. جانکاس نقطهی معینی را در نظر گرفته، بهآرامی بهاتفاق شاگردانش بدان محل نزول نمود.
همگی در کنار درختی که هر شاخهاش میوه و برگی جداگانه داشت رحل اقامت افکنده و به اندک لمحهای با چند حرکت مختصر بالها را تبدیل به صندلیهای راحتی نمودند و پس از رفع خستگی به امر جانکاس از میان چمدانها آلات مختلف ظریفی را درآورده و چون آنها را به یکدیگر وصل نمودند بهصورت ماشین عجیبی در آمد. در مقابل آن ماشین ورقهی سفید اسرارآمیزی را بیاویخت و از سه رشته شیشهی لاستیکی یک رشته را به زمین فروبرده و یک رشته را در هوای آزاد نگه داشته و رشتهی دیگر را به دست یک نفر از شاگردانش داده، سپس مشغول میزان نمودن آن ماشین گردید.
در اول از اطراف آن محوطه ذراتی به حرکت در آمد، بهنوعی که اگر بیاطلاعی از آنسو میگذشت گمان نمیکرد آن ذرات متحرک بهوسیلهی آن ماشین عجیب آنطور به حرکت و جنبش در آمده، بلکه گمان مینمود در آنجا باد و طوفانی شروع شده است.
جنبش و حرکت ذرات بهتدریج وسعت مییافت و کمکم عقب میرفت. همینکه در مرتبهی ثانی جانکاس حرکت دیگری به پیچ و مهرههای آن ماشین داد، صدای مرموزی شنیده شد و ذراتی، که فقط به نظر چشمهای مسلح میآمد، دیده میشد که در اطراف آن لوحه سفید گردش نمود. بعد به آن لوحه جذب شده، بهتدریج سفیدی آن را تیره مینمایند.
شاگردان جانکاس که تا آن روز از اختراع استاد خودشان مطلع نبودند همگی متوجه آن لوحه شدند.
جانکاس گفت: «مدتها آرزومند بودم روح و جسم رستم دستان، پهلوان بزرگ نامی ایران را به هم ارتباط داده و بتوانم مدتی با او صحبت نمایم. اکنون این آرزوی چندینسالهام بهصورت عمل درآمده و با این دستگاه ممکن است در هر روزی صدها از مردگان چندین هزارساله را زنده نماییم.»
حرفهای جانکاس بهقدری مهم بود که شاگردانش با استعجاب هر کلمهای را میشنیدند.
آن ماشین متصل صدای دردناکی مانند بیماری که در هنگام تب هذیان گفته و ناله نماید میداد و هر لحظه سایهی آدمی که روی آن لوحهی سفید را تیرهتر مینمود آشکارتر میشد.
جانکاس شاگردانش را مخاطب ساخته، گفت: «یکی از مزایای این دستگاه این است که اشخاص را با لباسهایی که در زمان حیاتشان میپوشیدند ظاهر میسازد و حتا ممکن است اسب معروف رستم که نامش رخش بوده و همچنین ملازم رستم (زنگیانو) را نیز زنده بسازد. اینک درست بهدقت بر روی این لوحه نظر نمایید. گذشته از آنکه ذرات پراکندهی جسم آن شخص مقصود را در یک نقطه تمرکز میدهد، لباسها و هر اسلحهای هم که با خود داشته به وجود میآورد.»
کمکم هیکل رستم بر روی آن لوحه ظاهر میشد.
مشاهدهی تجسم جسم و روح بهنوعی حیرتانگیز بود که ثابت مینمود قدرت انسان بالاترین قدرتها و تصورات میباشد.
اینک مرده چندین هزارساله را که هر ذره از ذرات بدنش جزء فضای لایتناهی و زمینهای پست و بلند شده بهآسانی تمرکز میدهد و به روح مرموزی که هیچگاه اختیارش در دست کسی نبود و در میان میلیاردها ارواح مردگان مانند ذره آبی در اقیانوسها زیست داشت فرمان میدهد.
رستم در حالتی که پشت خودش را به تختهسنگ ستبری داده و پای راستش را روی پای چپش گذارده بود دیده میشد. جانکاس گفت: «آخرین لحظهی زندگانی رستم در این حال بود.» آنوقت فرمان داد آن لوحه را که به اندازهی دو متر از سطح زمین بلندتر آویخته شده بود، بهآرامی به پهلوی کندهی آن درخت بگذارند و یک رشته از سیمهای بلوری الاستیکی را که تا آن ساعت به دست یک نفر از شاگردانش بود به آن لوحه وصل نمایند.
مباحثی که نویسنده ۶۰-۷۰سال قبل مطرح کرده هنوز دغدغه امروز قشر روشنفکر و ترقی خواه ایرانی هست.ببینید چقدر این آقای صنعتی زاده جلوتر از زمانه خودش بوده.توزیع عادلانه ثروت،حقوق زنان،تقابل سنت و مدرنیته...
حیف که سانسور شده
5
یه کتاب علمی تخیلی جالب که با استدلال های منطقی علوم نا شناخته ای از سیاست، فیزیک، ریاضی، منطق، روانشناسی و ... رو به ورق می کشونه!
4
بعنوان اولین رمان علمی-تخیلی ایران و با توجه به سال انتشارش، بنظرم کتاب موفقی هستش. کاملا ارزش خوندن رو داره!