تاریخ فلسفه، همانطور که از نامش برمیآید، بیانگر وحدت دو رشتهی بسیار متفاوت است که هر کدام قیدوبندهای جدی بر دیگری تحمیل میکند. تاریخ فلسفه به عنوان تمرینی در تاریخ اندیشهها مستلزم آن است که فرد با «دیدگاهی متکی بر دوران» درک کاملی از این موضوع داشته باشد که متفکران مورد بررسی چگونه به پرسشهای خویش پاسخ میدادند و چارچوب مفهومیشان برای بررسی موضوعها و فرضیهها و هدفهایشان، نقاط کور و سهو و خطایشان چه بوده است. اما ما به عنوان تمرینی در فلسفه، درگیر تکالیفی بیش از توصیف هستیم. در تلاشهای ما جنبهی انتقادی تعیینکنندهای وجود دارد: به همان اندازه که در جستوجوی بسط یک استدلال هستیم در پی اقناع نیز هستیم، زیرا این امر به یک اندازه بر مسائلی که ذهنمان را اشغال میکند و نیز بر تحول اندیشهی فلسفی تأثیر میگذارد.
به این ترتیب، تاریخ فلسفه از کارورزانش عمل توازنبخش ظریفی را میطلبد. ما در حالی این نوشتهها را میخوانیم که از بازنگری تاریخی کاملاً سود میبریم. میتوانیم بگوییم چرا نقشهای ناچیز ناچیز باقی ماندند و در کجا نظامهای بزرگ فرو پاشیدند: گاهی در نتیجهی فشارهای درونی، گاهی به دلیل ناکامی در چیرگی بر موانع گذرناپذیر، گاهی به دلیل تغییر چشمگیر فناوری یا جامعهشناختی، و اغلب اوقات به این دلیل که تغییری در سبک یا علایق فکری رخ داده بود. با اینهمه، به دلیل تداوم علاقهی فلسفیمان به بسیاری از همین مسائل، نمیتوانیم مأیوسانه به این آثار بنگریم. میخواهیم بدانیم چه درسهایی را میتوان از ناکامیهای بیاهمیت یا سترگ فرا گرفت: بیشتر اوقات خواهان کشف مناسبتی معاصر در نظریهای نادیدهگرفتهشده یا بازنگری در این موضوع هستیم که آیا آن «ناکامی سترگ» در حقیقت ناکامی شمرده میشد یا جلوتر از زمان خود و شاید حتا جلوتر از مؤلفش رخ داده بود.
بنابراین، خود را شبیه به آن «مترجم افراطی» افسانهای مییابیم که فیلسوفان جدید را مجذوب میکرد، مترجمی که میکوشید اندیشههای نویسنده را از نگاه خود آن نویسنده، نگاه فرهنگش و در همان حال از نگاه ما درک کند. این وظیفهای است بس عظیم. بسیاری اوقات در این مسئولیت تاریخی شکست میخوریم زیرا علایق فلسفی ما بسیار قدرتمندند، یا دیدگاه خود را نادیده میگیریم چون شیفتهی نگاه نویسنده شدهایم. اما ماهیت فلسفه به گونهای است که مجبوریم بر هر دو تکنیک مسلط شویم. زیرا یادگیری تاریخ فلسفه فقط به چالش کشیدن زمان گذشته یا درگیری با آن نیست: بلکه عنصری است اساسی در فهم ماهیت فلسفه ــ در فهم اینکه چگونه فلسفه به نحو جداییناپذیری با تاریخ و علم گره خورده و با اینهمه از آنها جداست.
تاریخ فلسفهی راتلج بررسی زمانمند از تاریخ فلسفه، از آغازگاههای آن تا زمان کنونی، است. هدف آن بحث عمیق دربارهی تمامی پیشرفتهای عمدهی فلسفی است و با این هدف بیشترین فضا به آن دسته از افراد اختصاص داده شده که عموماً از فیلسوفان بزرگ شمرده میشوند. اما شخصیتهای کماهمیتتر نیز نادیده گرفته نشدهاند و امید میرود که خواننده بتواند در این ده مجلد تاریخ، دستکم به اطلاعات پایهای دربارهی هر فیلسوف مهمِ گذشته و حال دست یابد.
اندیشهورزی فلسفی در خلوت و جدا از سایر فعالیتهای انسانی رخ نمیدهد، و تاریخ کنونی میکوشد فیلسوفان را در بستر فرهنگی و بهویژه علمی زمانهی خود قرار دهد. در حقیقت، برخی فیلسوفان فلسفه را صرفاً جنبی و تابع علوم طبیعی میدانند؛ اما حتا اگر این دیدگاه را رد کنیم، نمیتوان انکار کرد که علم تأثیر زیادی بر آنچه اکنون فلسفه تلقی میشود داشته است و باید تأثیر یادشده را آشکارا مطرح کرد. هدف این نیست که این مجلدات پیشینهای صرف از عواملی ارائه کنند که بر اندیشهورزی فلسفی تأثیر میگذارند؛ فلسفه رشتهای است با معیارهای خویش برای استدلالورزی، و عرضهداشت نحوهی پیشرفت این استدلالها دغدغهی عمدهی این تاریخ است.