هشتساله بودم که در یک مهمانی شبانه برای اولینبار با پدیدهای سرخرنگ به نام «خرمالو» آشنا شدم. میزبان با لبخندی ملیح خرمالو تعارف کرد و من هم بدون درنگ آن را شکافته و چشیدم. شوربختانه خرمالوی مذکور بهغایت گس بود و تا چند ساعت احساس میکردم گونههایم در حال تجزیه شدن هستند!
از آن روز به بعد در نظر من هرکس که خرمالو میخورد فردی «خودآزار» و هرکس که خرمالو تعارف میکرد شخصی «دیگرآزار» قلمداد میشد! تجربهی تلخ اولین کام از خرمالو باعث شد که من سیونه سال این میوهی سرخرنگ را بهصورت یک طرفه تحریم کنم!
با اصرار فراوان همسرم، دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من در چهلوهفت سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم! خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزهای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیموترش و توتفرنگی در «فهرست بهترین میوهها» بنشانم!
یک تجربهی تلخ در هشتسالگی، باعث شد که سیونه سال از همهی خرمالوها متنفر باشم. اولین تجربههای کودکی، شالودهی ما را میسازند.
چه بسیارند باورها، هنجارها و اعتقاداتی که به خاطر تجربهی طعم «گس» آنها در کودکی، هنوز منفور ما هستند. تجربههای گذشته را معیار تصمیمگیریها و انتخاب اکنون و آینده زندگیمان قرار ندهیم. آمادهی پذیرش تجربیات تازه باشیم. هرگز اجازه ندهیم تجربیات تلخ گذشته شخصیت و در نتیجه زندگی ما را تحت تاثیر خود قرار دهد. نمیتوان تجربیات منفی گذشته را تغییر داد ولی میتوان برداشت خود را نسبت به آنها متحول کرد. زندگی امکانات و چشماندازهای بدیعاش را از کسانی که از دریچهی گذشته به زندگی نگاه میکنند، محروم میکند.