«انقلابها میآیند یا ساخته میشوند؟»، این پرسش کلاسیکی است که حداقل طی قرن بیستم دغدغه بسیاری از محققان علوم و جامعهشناسان سیاسی بوده است. آنان که بر «آمدن» اجتنابناپذیر انقلابها تأکید میورزند، بر تقدم ساختارها بر اقدامات هوشمندانه انسانها نظر دارند و آنان که انقلاب را ساختنی میشمارند، بر مهارت و اندیشهورزی کارگزاران تمرکز مینمایند. این قبیل پرسشها، آنگاه که مجموعهای از رژیمها دچار تغییر میشوند، بروز مضاعف مییابند. طی نیم قرن اخیر، چهار بار شاهد تغییر رژیم در مجموعهای از دولتها بودهایم: دوران استعمارزداییِ پس از جنگ دوم جهانی، تغییر رژیمهای کشورهای اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹، انقلابهای رنگی در دهه اول قرن ۲۱ و بالاخره، بهار عرب که طی آن، رژیم چهار کشور مهم عربی تغییر یافته و دو کشور عربی دیگر، دستخوش ناآرامی هستند. تأمل در آغاز و فرجام این تغییرات، بیدرنگ این پرسش را پیش مینهد که «در قالب کدام چهارچوب نظری میتوان ماهیت این قبیل تغییرات مهم را درک کرد و روندهای آتی آنها را برآورد نمود؟»، مقاله حاضر برای پرداختن پاسخی قابل تأیید به این پرسش، با مرور نظریههای مربوط به تغییر رژیم، نظریه دیگری را طرح میکند. عمدهترین اهمیت چنین کاوشی در این است که این پژوهش از منظر علم سیاست و نه جامعهشناسی یا تاریخ صورت میپذیرد. بدین مضمون که علم سیاست، بر خلاف جامعهشناسی که عمدتاً به توصیف پسینی اشتغال دارد، دارای شاخکهای حساس آیندهپژوهانه است و ضمن تأمل در ریشهها و شیوههای بروز تحولات، به تخمین روندهای آتی میپردازد. بر این اساس، در مقاله حاضر، پس از مرور انتقادی شش نظریه ارائهشده در باب ماهیت تغییرات جاری در جهان عرب، به طرح «نظریه حکمرانی آناکرونیستی» میپردازیم.