طی دو دهه اخیر، جامعهشناسی فرهنگی به سرعت از یک شاخه فرعی و نسبتاً جزئی در رشته جامعهشناسی به یک رویکرد ریشهدار و شناخته شده در سطح بینالمللی توسعه یافته است. پیشران این توسعه پرشتاب دغدغهای فزاینده میان نظریهپردازان و پژوهشگران درباره فرهنگ به عنوان کانون تمرکزی برای فهم فرایندها و نظامهایی از روابط بوده است که از طریق آن جوامع سازماندهی میشوند. این رویکرد فرهنگی الگوهای جامعهشناختی پیشین را که تمایل دارند فرهنگ را صرفاً محصول تجارب ساختاری طبقه، جنسیت، نژاد و از این دست لحاظ کنند، بهواسطه بازنمایی خود فرهنگ به عنوان فاکتوری در خلق و بازنمایی زندگی اجتماعی، به چالش میکشد. به عنوان بخش مهمی از این رسالت، جامعهشناسی فرهنگی همچنین فرهنگ را نه فقط به عنوان بازنمایی تعاریف و ادراکات نخبهگرایانه از فرهنگ ـ هنر، ادبیات، موسیقی کلاسیک، و از این دست ـ بلکه بیشتر دربردارنده طیف گستردهای از رویههای اجتماعی روزمره و توافقات، از چشماندازی پیشپاافتاده دوباره طرح میکند. تأثیر سریع جامعهشناسی فرهنگی را میتوان بهواسطه پیشرفت قابل توجه در راهاندازی مجموعهای از کانونهای پژوهش جامعهشناسی فرهنگی ارزیابی نمود. به عنوان مثال، این را میتوان در تأسیس مرکز جامعهشناسی فرهنگی دانشگاه ییل و انتشار مجله بریتانیایی جامعهشناسی فرهنگی مشاهده کرد.
این فصل مجموعهای از تعاریف کلیدی جامعهشناسی فرهنگی به همراه توضیحات و ارزیابیهایی انتقادی از اصول مفهومی کانونی که زیربنای رویکرد جامعهشناسی فرهنگی هستند را فراهم آورده است. نقطه عزیمت فصل طرح رابطه جامعهشناسی فرهنگی با فرهنگ به عنوان فرایندی پویاست که در روابط فیمابین ساختار و کارگزار شناسایی میشود، سپس در ادامه به بررسی اهمیت جامعهشناسی فرهنگی به عنوان ابزاری که با استفاده از آن هم ارزیابی انتقادی از الگوهای جامعهشناختی ریشهدار و هم ترسیم فهمی جدید با لحاظ کردن نقش فرهنگ در تولید و بازتولید روابط اجتماعی میسر است، پرداخته خواهد شد. کلید این بحث ارائه جامعهشناسی فرهنگی به عنوان رویکردی خواهد بود که نمایانگر ویژگیهایی است که به لحاظ شخصیتی آنرا از مطالعات فرهنگی متمایز میسازد. بنابراین استدلال خواهد شد که اگرچه مطالعات فرهنگی به شکلی مشابه تصویری از فرهنگ به عنوان محصول گفتمانهای «معمول» و رویههای زندگی روزمره را در نظر دارد، تمایل مطالعات فرهنگی به موضوعات قدرت و تعارض که بر مفروض انگاشتن دستهبندیهای طبقه، نژاد، جنسیت و از این دست استوار است، این رویکرد را بسیار به گونههای سنتی نظریه و رویه جامعهشناسی نزدیک کرده است.