هرچند عزالدین ایبک با انتخاب نام «پادشاه عزت بخش» برای خویش در عمل؛ خود را سلطان قرار داده و بدین وسیله خاندان ایوبی را رنجانده بود، اما درخت گوهر از حمایت وی دست برنداشت و با اعتماد کامل در کنار او قرار گرفت.
در این هنگام، امیر حلب به نام «صلاح الدین ناصر» به منظور بازگرداندن حکومت به خاندان ایوبی، لشکرکشی کرده و شهر دمشق را تصرف نمود. و ایبک که خطر را به طور جدی احساس نمود، نیروهای خود را آماده مقابله با ناصرکرد. در این جنگ نیز ملکه کمکهای ارزشمندی به ایبک کرد، به طوری که به «بندگان» که طرفداران او بودند نامههای فراوان نوشته و آنها را برای دفع تهاجم ناصر تشویق کرد، فرستادن عطایای فراوانی برای سربازان آنها را به عمل واداشت و از خود قهرمانیهایی نشان دادند که حتی از عهده بسیاری از مردان برنمیآمد.
هنگامی که نیروهای مهاجم امیر حلب به نزدیک قاهره رسیدند، مادرخلیل خود در رأس هنگ بزرگی از ارتش قرار گرفت و شکست بسیار سختی بر مهاجمان وارد آورده بگونهای که آخرین نفرشان را نیز از سرزمین مصر بیرون راند.
وقتی که آبها از آسیاب افتاد و خطر مهاجمان از بین رفت، مستی پیروزی بر وجود ایبک چیره گردید و خدمات ارزشمند سرور سابق و همسر فعلی خود را از یاد برد و در برابر او پرچم استقلال برافراشت با یاران شمشیرزن دیروز خود (بندگان) به استبداد عمل کرد، تنها از ترس اینکه مبادا کسی از آنان بر سر امر حکومت با او به رقابت برخیزد.
ایبک،«امیر آقتای» را برای خود از همه خطرناکتر تلقی میکرد، چرا که «آقتای» گویا زمانی این مطلب را ابراز کرده بود که برای تصدی حکومت از ایبک شایسته تر است. بدین جهت ایبک کینه آقتایرا به دل گرفت و منتظر فرصتی برای کوبیدن او بود.
با این حال درخت گوهر بر وفاداری خود نسبت به ایبک باقی بود و با تمام وجود در یاری او میکوشید و در برابر هرگونه خطری از وی دفاع میکرد و به بندگان دستور میداد که نسبت به او اخلاص نشان داده، از فرمانش سرپیچی نکنند.
لیکن پس از مدتی برای بانوی دوراندیش آشکار گردید که ایبک احترام و منزلت او را حفظ نمیکند و احساساتش را رعایت نمینماید و در صدد طرد کامل او برآمده است، نه تنها طرد او از دخالت در امر حکومت، بلکه طرد وی از زندگی خصوصی و خانوادگیش!
چرا که ایبک تصمیم گرفته بود با زن دیگری ازدواج کرده و ملکه را طرد کند.