مطالعات پسااستعماری و بازخوانی معرفت بشری بر اساس چیزی غیر از چارچوبهای مسلط غربی از جمله مسائل مهمی است که علوم انسانی نوین را، بهویژه در کشورهای در حال توسعه، متاثر ساخته و به تعبیری راهی بدیع را پیشروی متفکران این نواحی گشوده است. این مطالعات اگرچه به لحاظ تاریخی سابقه چندان گستردهای ندارند، اما به لحاظ غنای مباحث و لطافت دغدغهها به قدری اهمیت یافتهاند که حتی علوم انسانی غرب را نیز تحت تاثیر قرار دادهاند.
پسااستعماگرایان به زبان ساده به دنبال یک امر واحد اما حیاتی هستند و آن جستجوی راه ویژه و مبتنی بر میراث فرهنگیِ خاص هر کشور یا تمدن برای توسعه و شکوفایی اجتماعی است و این همان چیزی است که در کشور ما نیز با موضوعاتی مانند «بازگشت به خویشتن» مرحوم جلال آلاحمد گره خورده است. به تعبیری دیگر، باید گفت مطالعات پسااستعماری در دوران آغازین خود بیشتر در جستجوی نیرویی متفاوت از جذبه مسلط استعماریِ غرب و در مواردی نیرویی «علیه» این جذبه استعماری بوده است. این در حالی است که به مرور زمان و با گسترش پسااستعمارگرایی در میان اندیشمندانِ مناطق استعمارزده و همچنین یاری و همراهی برخی متفکران آزاده غربی، در کنار ظهور نگرشهای پیشرو و انتقادی در دل فرهنگ غربی ـ مانند پسامدرنیسم و فمینیسمـ، مطالعات پسااستعماری نیز راهی دیگر در پیش گرفتند و علاوه بر تاکید بر ضرورت تکیه بر میراث فرهنگی ـ تمدنی استعمارزده، و در عین حال بهرهمندی آگاهانه و انتقادی از مظاهر تمدن غربی، نقد نگرشهای مسلط بر علوم انسانی مسلط بر دنیای متفکران معاصر را نیز در پیش گرفتند.
از جمله برجستهترین و شاید نخستین نمونه از اینگونه مطالعات پسااستعماری را میتوان در «شرقشناسی» ادوارد سعید مشاهده نمود که با بهکارگیری هوشمندانه و انتقادی یکی از چارچوبهای نظریِ غربیـ نظریه گفتمان فوکو- و تطبیق آن با سیر مسلط پژوهش درباره مناطق غیرغربی جهان از سوی محققان و روشنفکران غربی، نشان داد که عموم آثار برجستهای که در این زمینه از خامه این محققان و روشنفکران چکیده است، مبتنی بر فرض برتری غرب بر غیرغرب و ضرورت اصلاح غیرغربی بر اساس الگوی غربی است. در واقع، باید گفت «شرقشناسی» ادوارد سعید راهی ناشناخته را به روی اندیشمندان و متفکران کشورهای توسعهنیافته ـ و همچنین غربیانِ آزادهجان- گشود که در نتیجه آن، مطالعات پسااستعماری شیوه و وظیفهای جدید را برای خود برگزید و آن نقد علوم انسانیِ غربمحوری بود که در دنیای معاصر در ذهن و جان پژوهشگران ریشه دوانده است.
کتاب حاضر را نیز باید در همین چارچوب مورد مطالعه و ارزیابی قرار داد. رابرت یانگ از جمله پژوهشگران متعهدی است که با الهام از رویکرد جدیدی که «شرقشناسی» ادوارد سعید برقرار ساخته بود، همت خود را معطوف به بازخوانی انتقادی تاریخنگاری معاصر نمود. در نگاه یانگ، اروپامحوری به مثابه مولفه قوامبخش این تاریخنگاری در آثار فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ جهان مدرن جاری و ساری است و ضرورت دارد که با واکاوی و برجسته ساختن این مولفههای بنیادین تاریخنگاری فلسفیِ معاصر، نگرشی انتقادی و راهگشا بر آن داشته باشیم.