هادی از همان بچگی به اصول و مسائل مذهبی پایبند بود و برای دیگر بچهها و در بضعی موارد حتی برای بزرگترها الگو به حساب میآمد.
یک بار از شهرستان برای ما آهن آورده بودند. بندهایی که دور آهنها میبستیم کم و زیاد میشد. اعتراض کردیم. آنها هم به ما تخفیف دادند. یک روز به هادی گفتم برو و یک تریلی آهنی که برایمان آمده بین کسانی که حواله میآورند تقسیم کن، هادی رفت. وقتی برگشت سئوال کردم آهنها را تقسیم کردی؟ گفت؛ بله. گفتم پول بندها را هم گرفتی؟ گفت؛ نه. پرسیدم برای چی این کار را نکردی؟ گفت؛ «پدر از شما بعید است، از یک طرف تخفیف میگیرید و از طرف دیگر میخواهید پولش را از مردم بگیرید؟!».
این برای من یک درس بزرگ بود که یک نوجوان تا این حد نسبت به حلال و حرام اهمیت بدهد.
در زمان طاغوت فعالی های انقلابی زیادی داشت و اغلب توسط ساواک زیرنظر بود. در یکی از روزهای تظاهرات سال ۵۷ تیر خورد و از ناحیهی پا مجروح شد.
در سال ۶۲ خداوند فرزند پسری به او عطا کرد و از آنجا که شهادت برادرش محمد و خودش را به طور یقین پیش بینی میکرد، نام فرزندش را «محمدهادی» گذاشت.