کتاب «وقتی زنان خفتهاند» نوشته عباس مهیاد ( -۱۳۵۰) است.
این کتاب داستان روزمره آدمهاست، داستانی که ممکن است بارها شنیده باشیم اما هر بار چیز تازهای برای کشف کردن دارد.
نویسنده در این کتاب به ماجرای زنی صبور و سردرگم به نام دریا میپردازد، که بعد از ازدواجش خیلی زود باردار شده و حالا نمیداند چگونه به زندگی با همسرش، که علاقهای هم به او ندارد، ادامه دهد.
در آغاز کتاب«وقتی زنان خفتهاند» میخوانیم:
«من بسیار زود شوهر کردم. به اصرار خالهی مهربانم که زن دوم پدر امیرهوشنگ بود و خیلی زود جوانمرگ شد. خاله مثل مسیح بود. مثل بودا. همه را دوست میداشت بیآنکه به گناهکار بودن و نبودن و به شرارت آنها کار داشته باشد. خاله همیشه از پسر ناتنیاش تعریف میکرد. میگفت امیرهوشنگ بسیار با استعداد است. هم خوشهیکل است. هم خوشصورت. هم مرد کار. راست میگفت اینها را. امیرهوشنگ زیباترین مردی بود که من هرگز دیده بودم به چهره. کاری هم بود. به ازدواج با او تن دادم.
مصیبت آغاز شد».
هر چند راوی از جنس مخالف به هیچ وجه نمی تواند روح کلام را بیان کند، اما کتاب با راوی زن خوب شروع می شود. ولی یک سوم پایانی آن با تغییر و در هم پیچیدگی راوی (و راویان) به شکلی مالیخولیایی، فاجعه بار و افتضاح است. خواندنش برایم وقت تلف کردن بود.