از فروشگاه رنگ که رد میشدی، بوی کوبیده و کنجه و جگر و دل و قلوه و کله، کلهپات میکرد. از اینجا تا سوپری هیچ نبود جز کبابی و جگرکی و قصابی و کلهپزی. یکی با قمه افتاده بود به جان لاشهی گوسفندی. یکی چاقو را هُل میداد توی شکمبهای. یکی تکههای بریده را کنجه میکرد، یکی میزد به سیخ. یکی دلها را با کارد میبرید، یکی میزد به سیخ. یکی چنگ میزد توی گوشتهای چرخکرده. یکی چرخ گوشتی را میشست. یکی زغال میریخت توی منقل.
اینجا که میرسیدم طلسم میشدم و زمان از دستم درمیرفت. بارها با شکم خالی و لبولوچهی آویزان از این معبر جادویی کُشنده گذشته بودم. آخرین جادو، گرفتن بستهای سیگار از آن سوپریِ پرت بود؛ هیولای سهسری که یونیانها و زانوییها و پیچگوشتیها و والفهای پدر بیچارهام را میبلعید و دودشان را از دهان من و سامان و لاچین ول میداد زیر صخرهطاووسی. بوی کوبیده اما فرق داشت. دو سیخش میشد سه یونیان. شعلهها مثل زبان اژدها تکان میخوردند. جلز ولز گوشت و پیه روانیام کرده بود. یونیانها را فشردم توی دو مشتم. یکیشان توی جیبم بود. خجالت کشیدم از خودم. ناچار بودم. یاد پسرکی افتاده بودم که سیزده سالش بود. نارنجک ریخت توی جیبهاش، بست به کمرش، آویزان کرد به فانوسقهاش، به کولهپشتیاش، به کلاهآهنیاش. دوتا هم گرفت توی دو مشتش. مثل درخت نارنجی که از باغ کاج فرار کند، دوید سمت تانکهای عراقی. سیزده سالش بود؛ کوچکترین سرباز گردان. بوی کوبیده روانیام کرده بود. ناچار بودم. پسرک نگاهم کرد. خندید. خندهاش قشنگ بود، چربوچیلی بود.
رمان دلفین مرده رمانی شاعرانه و در فضایی اقلیمی میگذرد و از تکنیک جریان سیال ذهن بهره می برد که با توجه به شباهت راوی با شخصیت بنجی در رمان خشم وهیاهوی فاکنر ، یادآور آن اثر جاودانه نیز می باشد. با اینهمه رمان مرده به خوبی توانسته درترسیم فضای ذهنی و جغرافیای پیرامونی راوی موفق عمل کند و اثر متفاوتی خلق شده است