
کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد
روایتهایی از پیشگامان علوم اعصاب در ارتباط با پیروزیهای فردی
نسخه الکترونیک کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق فیدیبو به صورت کاملا قانونی در دسترس است.
فقط قابل استفاده در اپلیکیشنهای iOS | Android | Windows فیدیبو
درباره کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد
این کتاب در زمینه ی کشفی انقلابی است درباره ی اینکه مغز انسان میتواند خود را تغییر دهد.این کشف بر اساس داستان های دانشمندان،پزشکان و بیمارانی شکل گرفته که به کمک یکدیگر این تحول حیرت انگیز را رقم زده اند. آن ها بدون استفاده از دارو تیغ جراحی،از توانایی تا کنون ناشناخته ای در مغز استفاده کرده اند تا تغییر در آن را رقم زدنند...
بخشی از کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد
مقدمه ی ناشر
کتابی هیجان انگیز! اصطلاحی بهتر از این نمی توانم برای این کتاب به کار ببرم.هم اکنون ساعت پنج و شانزده دقیقه ی صبح یکی از روزهای بهار ۹۴ شمسی است؛ تمام سه شب گذشته را بیدار بودم و مشغول خواندن مطالب این کتاب بی نظیر شدم. خوشحالم که فعالی در حوزه ی نشر هستم؛ چرا که اگر غیرازاین بود، بعید می دانم روزی در گذار مطالعاتی ام، مسیرم به نورمن دویج و کتاب فوق العاده ی او «مغزی که خود را تغییر می دهد» می افتاد. برای اولین بار است که در حوزه ی «مغزی» مطالعه داشتم و برای اولین بار است که با هیجان تمام، فهمیدم مغز انسان انعطاف پذیر بوده و قابلیت سیم پیچی دوباره را داراست. برای اولین بار است که یاد گرفتم بتوانم تغییراتی را در مغزم به وجود آورم که به روی کیفیت زندگی ام تاثیر چشم گیری بگذارد! گویا به جای مطالعه ی واژگان کتاب، همه ی آن ها را قورت می دادم؛ با علاقه ای و اشتیاقی توصیف ناپذیر، پای صحبت های نورمن دویج، مرتزنیچ، دین کیت، پاسکوال- لئونه، ادوارد تاب، رماچاندران و همه ی دانشمندانی که در کشف خاصیت پلاستسیتی مغز نقشی داشته و سخنی گفته اند و نامشان در این کتاب آمده است، نشستم و آموختم؛ برای طراحی دوباره ای در زندگی.
این کتاب، داستان واقعی زندگی افرادی است که توانسته اند با کمک معجزه ی پلاستیسیتی، بیماری های فلج کننده ای مانند «سکته های مغزی» را با سیم پیچی دوباره ی ذهن خود، مداوا کنند. خاصیت پلاستیک مغز، پیام آور انقلابی عظیم در حوزه ی علم پزشکی و حتی روانشناسی ذهنی است؛ اینکه وقتی قسمتی از مغز می میرد و باعث ایجاد اختلال های گونان در بدن می شود، قابلیت این را دارد که با تمرین های پیاپی، به کمک سلول ها و نورون های همسایه، خود را بازسازی نموده؛ و یا نورون های همسایه، قسمتی از مسئولیت های همسایه های درگذشته را پذیرفته و کمک کنند تا اعضای مختل شده، کارایی خود را به دست آورند.
جالب توجه این است که تا لحظه ای که یک بافت زنده، کنار بخش مرده قرار داشته باشد، با مبارزه ای بی وقفه سعی می کند زمام امور را دست گرفته و از خاصیت پلاستیکی خود، در راستای زنده کردن بخش های مرده، بهره ببرد.
و جالب توجه تر، نقشی است که یادگیری در روند زنده نگهداشتن نورون های مغز و فعال کردن آن ها ایفا می کند؛ و این مژده ای برای همه ی آنانی ست -به خصوص در ایام سالخوردگی- که می خواهند مغزی جوان داشته و خود را در برابر خطر بیماری هایی مانند آلزایمر بیمه کنند؛ هرچه بیشتر یاد بگیریم، مغزمان فعال تر شده و می تواند از پس مسئولیت های بیشتری برآید؛ نوعی زاد و ولد نورونی که باعث شگفتی های خداگونه ای در مغز می شود.
«دوره ی حساس»، دوره ی کودکی تا سال های اول زندگی، دوره ای ست که بدون نیاز به توجه و تمرکز، کودک می تواند بیاموزد؛ بدون آنکه خطایی رخ دهد؛ با خواندن این کتاب، من هم مانند مرتزنیچ، دور نمی بینم روزی را که علم از این خاصیت مغزی برای سنین بالا هم استفاده برده؛ و به خصوص در سن پیری، مغزی جوان را بازسازی کند؛ و یا شاید روزی در آینده های نه چندان دور، پیری برای همیشه از جامعه ی انسانی رخت بربندد؛ البته شاید!
در پایان، لازم است ذکر شود، این کتاب، از آن دسته کتاب هایی است که خواندنش را به همه توصیه می کنم؛ چراکه مطالبی شگفت درباره ی مغز و دنیای مرموز جمعیت چندین میلیاردی نورن هایی که در مغز درحال فعالیت اند را خواهید آموخت؛ و این دانسته ها، دگرگونی قابل توجهی را در چرخه ی زندگی و حیاتتان بوجود خواهد آورد. سرچشمه ی رود جادویی بدن، در مغز نهفته است و دانستن درباره ی اتفاقاتی که ممکن است مسیر زندگی را به هر سمتی ببرند، دیوانه کننده است؛ باشد که با هشیاری، معمار فردای زندگی خود شویم.
امیدوارم مانند من، شما از خواندن این کتاب هیجان انگیز علمی، نهایت استفاده و لذت را ببرید.
این کتاب را از طرف خودم و مجموعه ی دست اندرکارن نشر هورمزد، تقدیم می کنم به همت بالا و اراده ی پولادینِ نویسنده ی جوان، آینده ساز و آینده دار کشورمان، مترجم و محقق خستگی ناپذیر؛ مردی که می داند و می فهمد هر غروب نشانه ی طلوع دیگری ست و می کوشد مغزش را دوباره پی ریزی کند؛ برای رویاهایش: تقدیم به رامین کریمی ثالث؛ دوست خوبم؛ برای سلامت و صلابتش.
فرشاد اخترشناس
به جهان نیامده ایم تا سالم و کامل بمانیم
آمده ایم تا مانند درختان خزان کنیم
درختانی که از پای می افتند
و از ریشه های سترگشان قد می افرازند و زندگی را
از سر می گیرند.
رابرت بلای
مقدمه
این کتاب در زمینه ی کشفی انقلابی است درباره ی اینکه مغز انسان می تواند خود را تغییر دهد. این کشف بر اساس داستان های دانشمندان، پزشکان و بیمارانی شکل گرفته که به کمک یکدیگر این تحول حیرت انگیز را رقم زده اند. آن ها بدون استفاده از دارو و تیغ جراحی از توانایی تاکنون ناشناخته ای در مغز استفاده کرده اند تا تغییر در آن را رقم زنند. بعضی از آنان بیمارانی بوده اند که مشکلات در ظاهر غیرقابل درمان مغزی داشته اند؛ بعضی های دیگر بدون این که مشکلی خاص داشته باشند تنها به دنبال این بوده اند که با بالا رفتن سن، عملکرد مغزشان را ارتقاء بخشند و یا این که کیفیت آن را در همان حدی که هست حفظ کنند. به مدت چهارصد سال رسیدن به چنین نتیجه گیری جسارت آمیزی غیرممکن بود؛ زیرا جریان غالب در پزشکی و علم معتقد بود که آناتومی مغز ثابت و غیرقابل تغییر است. آگاهی عمومی بر این اساس بود که بعد از سپری شدن دوران کودکی، تغییر در مغز صرفاً زمانی به وقوع می پیوندد که مغز فرایند طولانی زوال خود را آغاز می کند؛ یعنی زمانی که سلول های مغزی نمی توانند به صورت مطلوب رشد کنند و یا زمانی که آسیب می بینند و یا می میرند و دیگر امکانی برای جایگزینی ندارند. بر این اساس اگر قسمتی از مغز دچار آسیب می شد مغز نمی توانست ساختار خود را تغییر دهد و راهی جدید برای به کار انداختن آن قسمت بیابد. حکم تئوری مغزِ بدونِ تغییر این بود که افرادی که با محدودیت های فکری و یا مغزی به دنیا می آیند و یا متحمل ضایعات مغزی می شوند، در تمام طول عمر خود از این محدودیت و آسیب رنج خواهند برد. به دانشمندانی که دچار این تردید می شدند که شاید از طریق فعالیت و تمرینات فکری بتوان ذهن سالم را ارتقاء داد و یا این که آن را در همان حد حفظ کرد، گفته می شد که وقت خود را با این ایده ها تلف نکنند. نوعی نیهیلیسم در زمینه ی عصب شناختی در پیش گرفته شده بود؛ به معنای این که درمان برای بسیاری از مشکلات مغزی کارایی ندارد و یا حتی دارای ضمانتی نیست. این اندیشه در فرهنگ ما پروبال گرفته بود و حتی بر دیدگاه کلی ما نسبت به طبیعت انسانی سایه انداخته بود. ازآنجاکه مغز نمی توانست تغییر کند، طبیعت انسان که از آن نشات می گیرد نیز لزوماً ثابت و غیر قابل تغییر به نظر می رسید.این اعتقاد که مغز نمی تواند تغییر کند از سه عامل نشات می گرفت: این حقیقت که بیماران دچار آسیب های مغزی به ندرت به طور کامل درمان می شدند، عدم توانایی ما در مشاهده ی فعالیت های میکروسکوپی زنده ی مغز و این ایده که ریشه ی آن به زمان شروع علوم مدرن برمی گشت و اظهار می کرد که مغز شبیه به یک ماشین عظیم کار می کند. ماشینی که کارهای خارق العاده ی بسیاری انجام می دهد، اما رشد نمی کند و تغییر نمی یابد.
من ازآن جهت جذب ایده ی مغز در حال تغییر شدم که زمینه ی شغلی ام روانکاوی و تحقیقات روانشناسی است. زمانی که بیماران به آن اندازه که انتظار می رفت از نظر روان شناختی پیشرفت نمی کردند، دیدگاه پزشکی مرسوم درباره ی آن ها این بود که مشکلات این بیماران حسابی در مغز غیرقابل تغییرشان «سیم پیچی» شده است. «سیم پیچی(۱)» اصطلاحی دیگر است در ارتباط با ماشین که منشا آن این ایده است که مغز چیزی مانند سخت افزار کامپیوتر است؛ با مدارهایی که به هم متصل اند و هر یک وظیفه ای خاص و غیر قابل تغییر را انجام می دهند.
هنگامی که برای اولین بار خبرهایی درباره ی این موضوع شنیدم که ممکن است مغز انسان به صورت سیم پیچی نباشد، خود را ناچار دیدم تا شواهد مربوط به آن را برای خودم بررسی و حلاجی کنم. این تحقیقات مرا از اتاق مشاوره ام بسیار دور کرد.
من اقدام به مسافرت هایی کردم و در طی انجام آن ها با یک گروه از دانشمندان نخبه ملاقات هایی داشتم؛ دانشمندانی که پیشگام در علم مغز و اعصاب بودند و در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کشفیات غیرمنتظره ای کرده بودند. آن ها نشان داده بودند که مغز با هر فعالیتی که انجام می دهد ساختار خود را دچار تغییر می کند، به این ترتیب مدارهای خود را تکمیل کرده و برای کاری که باید انجام دهد وضعیت بهتری پیدا می کند. اگر بعضی «بخش های» مغز نتوانند کارشان را انجام دهند، گاهی قسمت های دیگر این وظیفه را به عهده می گیرند. استفاده از استعاره ی ماشین برای مغز، که عضوی است با بخش هایی که هر یک به انجام کاری تخصیص داده شده، نمی توانست به طور کامل جوابگوی تغییراتی باشد که دانشمندان آن ها را ملاحظه می کردند؛ بنابراین آن ها این خاصیت بنیادین مغز را «انعطاف پذیری سیستم عصبی(۲)» (نوروپلاستیسیتی) نام گذاری کردند.
نورو(۳) (اعصاب) که شامل سلول های عصبی مغز و سیستم عصبی بدن می شود از واژه ی نورون (عصب) گرفته شده است.
پلاستیک(۴) به معنای «قابل تغییر، انعطاف پذیر و قابل تعدیل» است. در ابتدا بسیاری از دانشمندان جرئت نداشتند در نوشته های خود از واژه ی نوروپلاستیسیتی استفاده کنند و به علت ترویج این مفهوم تخیلی همکارانشان آن ها را مورد تمسخر قرار می دادند. بااین وجود آن ها بر سر حرف خود ماندند و کم کم قاعده ی مغز بدون تغییر را برانداختند. آن ها نشان دادند که همیشه کودکان در همان قابلیت های فکری کودکی خود باقی نمی مانند؛ این که ذهن آسیب دیده اغلب این قابلیت را داراست که آسیب دیدگی خود را تشخیص دهد و به این ترتیب هنگامی که یک قسمت از کار می افتد قسمت دیگر جایگزین آن می شود؛ یعنی هنگامی که سلول های عصبی می میرند در مواقعی می توانند جایگزین شوند؛ این که بسیاری از «مدارها» و حتی رفتارهای بنیادین واکنشی که ما فکر می کنیم در ذهنمان سیم پیچی شده اند بدین گونه نیستند. یکی از این دانشمندان حتی نشان داد که تفکر، یادگیری و عمل می تواند ژن هایی از ما را از دور خارج کرده و یا این که آن ها را وارد دور کند؛ ژن هایی که آناتومی مغز ما را شکل می دهند و رفتار ما را می سازند. مطمئناً این کشف یکی از خارق العاده ترین آن ها در قرن بیستم بوده است.
نظرات کاربران درباره کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد