کتاب «همسایه» یک رمان عاشقانه در فضایی اجتماعی و خانوادگی است. «مرضیه بایگان» به خوبی توانسته در کنار روایت داستانی عاشقانه، دغدغههای عمیق فرهنگی و اجتماعی جامعهی ایران را هم بیان کند. داستان این کتاب روان و خوشخوان است و با خواندن آن میتوان به آسانی چند ساعتی از دنیای پرهیاهو و آشفتهی بیرون دور شد و به حاشیهی امن کتاب پناه برد.
خانوادهی «وطن خواه» و «آریا نژاد» سالهاست که در همسایگی هم زندگی میکنند. آنها ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند و در تمام این سالها مثل خواهر و برادر هم بودهاند. نسیم و نیما فرزندان این دو خانواده هستند که در کنکور سراسری دانشگاه، هر دو در دانشگاه تهران پذیرفته میشوند و حالا باید برای شروع یک زندگی جدید به تهران بروند. خانوادهی نسیم تمایل دارند او به جای رفتن به خوابگاه با عمهی نیما، «کتایون»، زندگی کند. دیدارهای گاه و بیگاه نیما و نسیم در دانشگاه و خانهی کتایون، آنها را از حال و هوای لجبازیهای دوران کودکی دور میکند. آنها کمکم به هم علاقهمند میشوند، اما رازهایی پنهان در زندگی کتایون و خانوادهی نسیم فاش میشود که میتواند باعث جدایی نسیم و نیما شود.
داستان کتاب درست مانند نامش، ساده و بیتکلف است. راوی داستانش را خیلی راحت و روان تعریف میکند. بایگان چندان اصراری روی استفاده از ادبیات فاخر و سنگین ندارد. او داستانش را با استفاده از همان کلمات ساده، خیلی خوب ساخته و پرداخته است. توصیفات نویسنده از افراد، مکانها و اتفاقات چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. همانقدر که ماجرای کتاب را جلوی چشم مخاطب زنده کند و او را به دل داستان بکشاند، برای شرح حال و توصیفات داستان کافی است. بایگان با نوشتن این کتاب ثابت کرده که از مسائل زندگی جوانان امروز همانقدر آگاهی دارد که از دغدغهها و رویاهای از دسترفتهی جوانان دیروز. نویسنده چندان در شخصیتپردازی اغراق نکرده است. شخصیتهای این داستان آدمهای معمولی و ملموسی هستند که هر روز آنها را میبینیم، با آنها زندگی میکنیم، و بیخیال از کنارشان میگذریم، بی آن که بدانیم هر کدام در زندگی خود داستان و حکایتی دارند. بایگان توانسته شخصیتهایی خلق کند که با وجود تخیلی بودن، باز هم واقعی و ملموس هستند.
زمان در این کتاب مدام در نوسان است. گاهی اتفاقات را در زمان حال میخوانیم و گاهی به بیست و پنج سال پیش برمیگردیم و خط حوادث را در خاطرات دنبال میکنیم. نویسنده خیلی زیرکانه توانسته با زمان بازی کند. گاهی تشخصی زمان و مکان برای مخاطب دشوار میشود. با این حال، بایگان ابایی از این طرف و آن طرف کشیدن خوانندهی باهوش و ماجراجوی خود ندارد. او آدمها و اتفاقات را طوری چیده که در پایان داستان، همه مثل قطعات یک پازل، تصویری کامل و شفاف از کل ماجرا به مخاطب نشان میدهند.
نویسنده توانسته خیلی خوب در بستر داستانی عاشقانه، برخی از عمیقترین مسائل جامعه را هم پرورش دهد. تفاوت طبقاتی در این کتاب بیداد میکند. «الهه» همکلاسی نسیم دختری است که به سختی دانشگاه قبول شده و زندگی دانشجویی سختی را میگذراند. او حسرت موقعیت و جایگاه نسیم را میخورد. الهه نگران مدرکی است که پس از چهار سال به دستش میدهند، بدون این که حتی بتواند از آن استفادهای کند و به جایگاهی که لایقش است برسد. از طرفی همین نسیم، از طرف خانوادهی ثروتمند و متجدد نیما و کتایون به شدت تحقیر میشود. خانوادهی نیما و نسیم مخالف سرسخت ازدواج این دو هستند. آن هم به خاطر اختلافات فرهنگی و اقتصادی که بین خانوادهها وجود دارد. و البته این تمام ماجرا نیست. رازهایی در کلام و نگاه شخصیتها پنهان است که باعث سردرگمی بیشتر نیما و نسیم میشود. آنها بدون این که بدانند قربانی انتخابها و تصمیمات خودخواهانهی پدرها و مادرهایشان در گذشته هستند. اینجاست که اقتدار و شناختی که نسیم و نیما از حقوق فردی خود دارند، باعث میشود تا در برابر تمام این مخالفتها مقاومت کنند و با افکار بهظاهر تجددگرایانه اما پوسیده و نخنمای خانوادههای خود مبارزه کنند.
مرضیه بایگان نویسندهی ایرانی متولد سال 1368 است. این نویسندهی جوان در سال 1390 کتاب همسایه را منتشر کرد که با استقبال زیادی از سوی مخاطبان مواجه شد. بایگان نویسندهی خوشفکری است که خوب میداند چطور مسائل روزمره و سطحی را با دغدغههای عمیق همراه کند. از حقوق زنان گرفته تا بیانگیزگی جوانان و اختلافات کمرشکن اقتصادی و فرهنگی. اما در دنیایی که بایگان خلق کرده، زندگی هنوز هم میتواند دستاویزهایی برای زنده ماندن و زندگی کردن داشته باشد.
به در حیاط نگاه کرد و با خود اندیشید چرا برادرش هنوز نیامده است. ناگهان فکری از ذهنش گذشت، نکند قبول نشده باشد. آرش به او گفته بود اگر قبول شود با شیرینی و اگر قبول نشده باشد با خرما میآید. او مرتب به در حیاط خیره میشد و منتظر بود برادرش با جعبه شیرینی وارد شود، ولی هرچه انتظار طولانیتر میشد، اضطراب او بیشتر میشد. بلند شد و به حیاط رفت. آنجا خلوت بود و هیچ صدایی جز صدای آواز پرندگان به گوش نمیرسید. کسی جز نسیم در خانه نبود. همه برای تفریح به ساحل رفته بودند تا با شنیدن صدای موجهای آن آبی بیکران به آرامش برسند، ولی نسیم همراهشان نرفت. برای این کار خود دو دلیل داشت، یکی این که دلش میخواست هر چه زودتر از نتیجه کنکور باخبر شود و دیگر این که از دریا میترسید. این ترس از زمانی شروع شد که او هشت سال داشت. آن روز هم مثل همین روز هوا آفتابی بود و همه اعضای خانواده نسیم، همراه خانواده نیما که سالهای سال با یکدیگر همسایه بودند، کنار دریا رفتند. نسیم و خواهر کوچک نیما، نیلی، در حال بازی در ساحل بودند که نیما نسیم را هل داد و میان آب انداخت و موج او را به دریا برد. اگر پدر نیما که در حال شنا بود، به موقع به دادش نمیرسید الان زنده نبود. با یادآوری گذشته دندانهایش را با حرص روی یکدیگر فشار داد و گفت: «نیما، ازت متنفرم، چون باعث شدی من از دریا بیزار بشم... هیچ وقت نمی بخشمت».
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۶۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 488 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۶:۱۶:۰۰ |
نویسنده | مرضیه بایگان |
ناشر |