نگین دختر خوب و مهربانی بود، ولی یک مشکل بزرگ داشت و آن این بود که نسبت به خودش حس خوبی نداشتو نگین بیشتر وقتها جلوی آینه اتاقش میایستاد و به خودش خیره میشد.
نگین جلوی آینه کارهای خندهداری میکرد. گاهی با دو دوستش چشمهایش را به طرف بالا میکشید و با خودش میگفت: اگر چشمهایم این شکلی بود قشنگتر میشدم.