«تمنای وصال» یک رمان ایرانی متفاوت و پرکشش اثر «زهرا صالحی» است. این کتاب درونمایههای اجتماعی و عاشقانه دارد و دغدغهها و مسائل عمیقی را در قالب داستانی خوشخوان و روان بیان میکند. تمنای وصال یکی از آثار محبوب در ژانر اجتماعی است، کتابی که میتوان با خواندنش ساعاتی از این دنیای واقعی و آشفته، به یک دنیای واقعی و آشوبزدهی دیگر پا گذاشت. این کتاب در سال 97 در انتشارات نگاه منتشر شده است.
«فرناز» و «شاهین» زن و شوهر جوانی هستند که به خاطر درس شاهین در لندن زندگی میکنند. آنها پس از سفری که پس از یک سال به ایران داشتند، به لندن برمیگردند و به خانهی دایی و زندایی شاهین میروند. طی این مدت فرناز متوجه میشود که «پرنیا»، دختر دایی شاهین، از موضوعی آشفته و پریشان است و عذاب میکشد. به درخواست زندایی، فرناز تصمیم میگیرد با پرنیا صحبت کند تا شاید بتواند علت ناراحتیاش را بفهمد. طی گفتگوهای این دو نفر، پرنیا ماجرایی تکاندهنده را برای فرناز تعریف میکند. حالا فرناز تنها کسی است که راز مخوف و دردناک پرنیا را میداند و باید برای کمک کردن به او راه حلی پیدا کند.
داستان، داستان غربت و غمزدگی است. جایی که با تمام لندن بودناش، هنوز هم رگههایی از زشتیهای نژادپرستی و رفتارهای غیرانسانی در آن دیده میشود. انگار آسمان همه جا همین رنگ است. لندن و تهران هم ندارد. البته این شرایط برای دختری شرقی و زیبا مانند پرنیا که در خانوادهای نجیب و اصیل بزرگ شده و با وجود چند سال در زندگی، هنوز هم به اصول دینی و مذهبی خود پایبند است، حتی دشوارتر هم میتواند باشد. اینجاست که غرب با تمام شکوهاش برمیخیزد و به تمام اعتقادات و اصول شخصی و اجتماعی فرناز و فرنازها هجوم میآورد. حالا دیگر از لندن چیزی جز ابر و مه و سرمای جانسوز چیزی باقی نمانده.
رازی که پرنیا برای فرناز فاش میکند، چیزی نیست که بتوان به همین سادگیها از آن گذشت. بخشش و فراموشی هم فایده ندارد. اتفاقی که نباید افتاده، و حالا حتی ممکن است آیندهی پرنیا هم ممکن است به خاطر اتفاقاتی که افتاده تحت تاثیر قرار بگیرد. اما این فقط پرنیا نیست که رازی را با خودش این طرف و آن طرف میکشاند. این آدمها انگار اقلیتی هستند که از وحشت سرمای روزگار و نابودی به هم چسبیدهاند تا زنده بمانند. همه همپیمان هم هستند؛ با این حال باز هم در مواجهه با شرایط مختلف، هر کدام از آنها واکنشهای مختلفی نشان میدهند. و اینجاست که نقابها میافتد و زشت و زیبا، چهرهی واقعی هر کس پیدا میشود.
سرگذشت زندگی شخصیتها را گاهی از زبان حال خودشان میشنویم و گاهی هم آنها را در خاطرات دور و کهنه دنبال میکنیم. با این که داستان با ماجرای پرنیا شروع میشود، اما قهرمان اصلی فرناز است و بدنهی اصلی کتاب دربارهی سرگذشت و زندگی او است. پایان کتاب چندان رویایی نیست، درست مثل شروعاش؛ با این حال زندگی همیشه جریان دارد، آدمها میآیند و میروند و همیشه میشود به شروع یک روز روشن و آفتابی دیگر امید داشت.
زمانی که وارد دانشکده شدم، با دختری به نام فاخته آشنا شدم. دختر خوبی به نظر میرسید، مثل من از فرهنگ و آداب اینجا بیزار بود و به خیلی از مسائل مذهبی خودمان پایبند بود. و این باعث شده بود من به او جذب بشوم. در سن پنج سالگی پدر و مادرش را از دست داده بود و عمویش که تنها فامیل نزدیکش بوده و اینجا زندگی میکرده سرپرستیاش را به عهده گرفته بود و او را پیش خودش آورده بود. از صحبتهای فاخته فهمیده بودم که عمویش مرد جوان و مجردی است که قیومیت او را به عهده گرفته و من دورادور او را تحسین میکردم. فاخته هميشه از عمویش تعریف میکرد و میگفت که مرد فهمیده و باشخصیتی است. وضع مالی عمویش خوب بوده و همهی وسایل آسایش و راحتی را برای فاخته فراهم کرده بود... دوستی من و فاخته شروع خیلی خوبی داشت و من و او مثل دو تا خواهر صمیمی شده بودیم و از همدیگر پیروی میکردیم. تا جایی که من به تبعیت از او در یک کلاس موسیقی ثبت نام کرده بودم تا از او عقب نباشم. هر چند من به موسیقی علاقه زیادی نداشتم، ولی بودن در کنار دختری چون او من را تشویق به انجام چنین کاری میکرد. آن قدری که هر سال به این کلاس میرفتم تا همهی فنون را یاد بگیرم. این جریانات تا سال سوم ادامه داشت. تا اين که در آن سال به خاطر صمیمیت بیشتر من و فاخته، او تصمیم گرفت به کلاسی که من میروم بیاید تا بیشتر در کنار هم باشیم و به این ترتیب کلاسهای موسیقیمان هم یکی شد. در کلاس موسیقی به غیر از من و فاخته دو تا پسر دیگر هم بودند که یکی از آنها خیلی پاپی من میشد، او یک پسر انگلیسی بود که قیافهی جالبی هم نداشت. اما بدتر از آن، اخلاق و مرام خیلی زشت و زنندهای داشت و همین باعث انزجار من از او شده بود.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۸۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 415 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۳:۵۰:۰۰ |
نویسنده | زهرا صالحی |
ناشر |