دربارهی مقولهی مهاجرت سخنها گفته شده، جداماندگی و غربتی که به صورت خودآگاه انتخاب میشود. بیشتر مهاجران در سرزمین ناآشنای نو رسیدهی خود، زندگی دوبارهای را حس میکنند. سرزمینی که در آن هیچ چیز آشنایی وجود ندارد و غربت، روز و شب نمایان است. هستند مهاجرینی که با رضایت خود از سرزمین مادریشان برای پیشرفت، تجربهی فضایی جدید و تحصیل جدا شدهاند؛ تحمل غربت احتمالا برای این دسته از افراد آسانتر است. اما، دو دسته دیگر هم هستند، دستهی اول کسانیکه به تبعید اجباری فرستاده شدند و برخلاف میل باطنی مجبور به تحمل غربت شدهاند و دسته دوم هم مهاجرینی که وطنشان را با بغض و دلخوری ترک کردهاند. مهاجرین دسته دوم شاید سختترین شرایط را تجربه میکنند، بی هویتی در سراسر زندگیشان در غربت ریشه دوانده و راهی برای بازگشت هم نیست. بزرگترین ترس این دسته از مهاجران، جادهی یک طرفهی پیش روی آنهاست. روحانگیز شریفیان در کتاب کارت پستال راوی زندگی یکی از همین مهاجرانیست که راهی برای بازگشت ندارد.
پروا دختری از طبقهی بالای اجتماع است که پدری پولدار دارد. پسر داییاش از او در 16 سالگی خواستگاری میکند ولی پروا به او پاسخ منفی میدهد. این پاسخ منجر به درگیریهایی بین خانوادهها میشود. به همین دلیل پدرش در 16 سالگی او را بهزور به انگلستان میفرستد. تبعید اجباری تاثیر بدی بر پروا میگذارد و او ناراحت و دلخور از وطنش جدا میشود. به مرور او به زندگی جدیدش در انگلستان عادت میکند. با پسری ایرانی به نام ارسلان ازدواج میکند. ارسلان و پروا صاحب 4 فرزند به نامهای سحر، تارا، اسکار و ساسان میشوند. در میانسالی ارسلان بههمراه سحر به ایران باز میگردند. اینجاست که چالش اصلی سحر آغاز میشود، بازگشت به وطن ...
روحانگیز شریفیان نویسندهی کتاب، ساکن انگلستان است و درک درست و عمیقی از مسئلهی مهاجرت دارد. در ابتدا که کتاب منتشر شد بسیاری از خوانندگان احساس کردند، رمان کارت پستال به نوعی خود زندگینامهی نویسنده است. از این جهت که کتاب دربارهی شخصیتی نوشته شده است که از بازگشت به کشورش متنفر است و حس تعلقی به سرزمین مادریش ندارد، با کلیشههای رایج ادبیات مهاجرت متفاوت است. نثر کتاب هم بسیار زیباست و پر از جملاتی است که در ذهن خواننده میماند: «زندگی مثل یک استکان چایی است. به ندرت پیش میآید که هم رنگش درست باشد، هم طعمش و هم داغیش. اما هیچ لذتی با آن برابر نیست.»
کتاب در بازار کتاب ایران به فروش خوبی رسید و توانست «جایزه ادبی بنیاد گلشیری» را نیز دریافت کند. اما، با وجود تمام تحسینهایی که کتاب کارت پستال دریافت کرد، مورد نقدهایی منفی نیز قرار گرفت. «بلقیس سلیمانی» نویسنده و منتقد حوزه ادبیات دربارهی رمان میگوید: «آیا واقعا این اثر در محوریت زنانگی و هویت زنانه است یا مرکز ثقل آن داستان مهاجرت است ... به نظر من رمان متاثر از ادبیات مهاجرت است. من فکر میکنم این رمان سنتی است و ساختاری کارت پستالی ندارد. در کارت پستال هر بخش میتواند رنگ و بویی جدا و متفاوت داشته باشد؛ ولی در داستان فقط دغدغههای راوی ارائه میشود.»
«امیرحسین خورشیدفر» رماننویس و منتقد ادبی نیز شیوهی نگارش کتاب را اینگونه توصیف میکند: «از نظر خاصیت روایی دو نوع کنش در داستان داریم؛ کنشهایی که یک بار به وقوع میپیوندند و کنشهایی که تکرار میشوند و داستان، تلفیقی از این دو کنش است. در کارت پستال، جهانی شکل میگیرد که بیشتر متمایل به کنشهای تکراری است. کارت پستال به قابی با موضوعات تائر برانگیز گفته میشود و وقتی از مفاهیم به صورت بستهبندی استفاده شود، رمان نمیتواند کارکرد مناسبی ارائه دهد.»
نام شخصیت اصلی داستان پروا است که بی ارتباط به داستان ترس او از بازگشت به ایران نیست و نویسنده با زیرکی این نام را برای شخصیت اصلی داستان انتخاب کرده است. همچنین نام فرزندان پروا و ارسلان از اسمهای ایرانی و خارجی تشکیل شده است. نویسنده دربارهی علت انتخاب اسامی به این صورت میگوید: «بسیار پیش میآید که یک ایرانی پس از مهاجرت، اسمش را با یک اسم خارجی دهد. برای همین در کارت پستال اسم شخصیتها هم ایرانی است، هم غیر ایرانی.»
روحانگیز شریفیان دربارهی شیوهی نگارش کتابش اینگونه میگوید: «من از جملههایی استفاده کردهام که مهاجرین در حرف زدن روزمرهشان بهکار میبرند.» او همچنین علت نگارش رمانش را نوشتن داستانی دربارهی مسئله مهاجرت و نشان دادن مشکلات آنها بیان میکند: «کارت پستال دارای یک روایت افقی است، دلم میخواست در این رمان از مهاجرت بگویم، میخواستم نشان دهم مهاجرت چه تاثیری روی آدمها میگذارد، حتی اگر آن مهاجر از زندگیاش راضی باشد و نخواهد باور کند که مهاجرت باعث تنهایی و از هم پاشیدن خانوادهاش شده است. دلم نمیخواست کسی دلش به حال پروا بسوزد و شخصیت سحر برای من، خود دیگر پروا بود؛ در واقع دوگانگی روح انسان که هم میماند و هم میرود»
همچنین شریفیان رمان خود را دارای درونمایهای روانشناسانه و تربیتی میداند: «من به تعلیم و تربیت بسیار اهمیت میدهم. موقعی که میخواهم رمان بنویسم. سعی میکنم به نوعی پیام را منتقل کنم و به همین خاطر گاهی در حین نوشتن رمان، مقالههای تربیتی هم مینویسم که نتیجهاش کتابهای تربیتی من است. هرچند که کار اصلی من مقالهنویسی نیست. اما در موقع نوشتن رمان، دانش روانشناسیام شاید فقط به صورت ناخودآگاه تاثیر داشته باشد. درست مثل اینکه بر روی یک سطح شیشهای نقاشی کنیم و رنگها را بر روی هم بگذاریم. در تصویری که به دست میآید نمیتوان خط مشخصی بین رنگها قائل شد.»
روحانگیز شریفیان نویسنده و متخصص روانشناسی تعلیم و تربیت، در سال 1320 متولد شد. او برای ادامه تحصیلات خود به خارج از کشور مهاجرت کرد و در کشور اتریش در رشتهی روانشناسی تعلیم و تربیت تحصیل کرد. او علاوهبر تحصیل روانشناسی، در کنسرواتوار پیانو هم میزد. در زمان دانشجویی، روحانگیز داستانهای کوتاه مینوشت اما به گفتهی خودش به دلیل احساساتی بودن آنها را پاره میکرد. اولین کتاب او در ایران با نام «دستهای بسته» در سال 1370 منتشر شد. 12 سال طول کشید تا رمان دوم او با نام «چهکسی باور میکند رستم؟» منتشر شود. «چهکسی باور میکند رستم؟» توجه منتقدان را به خود جلب کرد و موفق شد جایزه «ادبی بنیاد گلشیری» را در سال 1382 دریافت کند. داستان این رمان نیز مانند بیشتر آثار نویسنده دربارهی مسئله مهاجرت است. پس از آن، در سال 1384 مجموعهی داستان کوتاه «روزی که هزار بار عاشق شدم» به قلم روحانگیز شریفیان توسط نشر مروارید روانه بازار کتاب ایران شد. آخرین رمانی که از نویسنده منتشر شد، کتاب کارت پستال است که در سال 1387 چاپ شد.
شریفیان علاوهبر حوزهی ادبیات، آثاری در زمینهی تعلیم و تربیت و روانشناسی دارد. او به مانند یک معلم دانستههای خود را در اختیار مخاطبانش قرار داده است. «مامان من تو را دوست ندارم»، «بدو بدو کلاست دیر شد»، «آخ آخ باز دعوا کردی؟» و «اخمهایت را باز کن، دلم گرفت» از جمله آثار نویسنده در حوزهی تربیت است.
انتشارات مروارید رمان کارت پستال را در سال 1387 روانه بازار کتاب ایران کرد. خرید و دانلود کتاب کارت پستال در اپلیکیشن و سایت فیدیبو نیز امکانپذیر است.
روبروی موزه ایستاده بود و یادش نمیآمد چطور بیاراده به آنجا کشیده شده. موزهی بریتانیا که بسیاری از روزهای تنهاییاش را در آن گذرانده بود. اولین بار که آنجا ایستاد، همهی آینده در برابرش قرار داشت. ممکن نبود بتواند حدس بزند روزی بار دیگر آنجا بایستد و گذشته را مرور کند.
موزه از آن زمان فرق زیادی کرده بود. یکبار در سالهایی که آن سقف شگفتانگیز را درآن میساختند از آن دیدار کرد. پس از تمام شدن باز هم میآمد. برایش بینظیرترین جای دنیا بود. سرسرای ورودی موزه با آن گنبد عظیم که هزاران شیشه درست شده بود، روشن و گرم و مملو از زندگی بود. در آنجا آثار و سرگذشتهای قدیم و جدید در کنار هم و به یکدیگر پیوسته بودند.
میتوانست ساعتها آنجا بنشیند با فنجان قهوهای در دست، کتابش را باز کند و بدون اینکه آن را بخواند به تماشای مردم سرگرم شود. کتابخانه یکی از بهترین قسمتهای موزه بود با بوی کتابهای قدیمی و آرامشی که تا قدم در آن میگذاشت حسش میکرد.
ظاهرا هیچچیز تغییر نکرده بود. موزه با همان عظمت و زیبایی در جای خود قرار داشت. مردم همچنان در حال رفت و آمد بودند. در این چهل سال اما همه چیز تغییر کرده بود، بدون اینکه به همان اندازه نمایان باشد.
اولینبار که روبرویش ایستاد همان حسی را داشت که وقتی خانه را دید. از اینکه هیچگاه اسمی برای خانهاش نگذاشته بود از خود در تعجب بود. موزهی بریتانیا از ابتدا اسم داشت. چرا او برای خانهاش اسمی نگذاشته بود؟ چطور توانسته بود آن همه سال در خانهای بدون اسم زندگی کند؟
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۳۷ مگابایت |
تعداد صفحات | 265 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۸:۵۰:۰۰ |
نویسنده | روح انگیز شریفیان |
ناشر | مروارید |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۳/۰۵/۲۵ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
قیمت چاپی | 46,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
یک از دوستان تو سایت گودریدز این کتاب رو معرفی کرده بود. رو اعنمادی که به سلیقه اش داشتم کتاب رو از فیدبیو تهیه کردم ( تشکر از فیدبیو که امکان خرید الکترونیکی رو فراهم کرده ) ولی در نهایت یک سوم پایانی رو نخونده رها کردم . فضای داستان شبیه کتابای گلی ترقیه
قشنگ بود مثل کار دیگه نویسنده کتاب چه کسی باور میکند رستم و بخش های پنهان و جدیدی از مهاجرت رو به تصویر میکشید
برای سرگرم شدن خوبه. انگار که یه فیلم دوساعته تماشا کرده باشید. بعد از خوندنش احساس نمی کنید که وقتتون تلف شده.
قشنگ بود روایتی از روزمرگی ها و دلمشغولی های یک زن ..
واقعا زیبا با استعارات وجملات بسیار زیبا بود
هیچ پیامی ازش نگرفنم