0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب تقاص عشق زهرا همتی نشر ندای الهی

کتاب تقاص عشق زهرا همتی نشر ندای الهی

کتاب متنی
نویسنده:
درباره تقاص عشق

«فاتحه مع الصلوات»، این جمله مدام گفته می‌شد، صدای شیون و زاری تمام فضا را پر کرده بود. نگاهم را از سوی جمعیتی که در حال خاکسپاری عزیزشان بود برداشته، و به قبری انداختم که در کنارش نشسته بودم. سیاهی قبر من را یاد روزهای سیاهی انداخت که چند سال پیش داشتم، زمانی که عزیزترین کسم را در زیر این سنگ سیاه دفن می‌کردند. درست 22 بهمن بود، که به خاک سپردمش هوا نیز سرد و مه آلود بود، درست زمانی که در اوج بی‌کسی بودم خدا او را از من گرفت، لحظه‌های خاکسپاری او مثل غربت و غریبی زمانی بود که به دنیا آمده بود. آن روز من نیز مانند این جمعیت مدام توی سرم می‌زدم و نمی‌گذاشتم جنازه را خاک کنند، جنازه‌ای که مال من بود پیکر پسرم، میوۀ دلم، او همۀ بود و نبودم بود، نباید زیر خاک می‌رفت، نمی‌گذاشتم دفن‌اش کنند. یکی از همسایه‌ها درحالی‌که زیر شانه‌ام را می‌گرفت با گریه‌ گفت: «بلندشو دختر جان! گناه داره، اینجوری عذاب می‌کشه، راضی‌‌‌شو بذار خاکش کنند». با گریه‌ای که به سختی می‌گذاشت صدایم در بیایید گفتم: «این جوون پاک بود، آخه چرا اون؟ اون پسرمه، نباید بره لای خاک، منو با اون خاک کنید تو رو خدا! نذارید من بدون پسرم بمونم...» این بار احسان [پسرم] بازوهایم را گرفته و با گریه‌ گفت: «مامان بلندشو! تو رو خدا بلند شو!» نگاه اشکبارم را به او دوخته و گفتم: «پسرم اون چه گناهی کرده بود، داداشت مثل فرشته‌ها پاک بود، چرا چاقو باید قلب پاکش رو پاره کنه، چرا؟ تو بهم بگو...‍!» و بعد درحالی‌که از داغش آتش می‌گرفتم به سینه‌ام می‌کوبیدم و با گریه‌های بلند داد می‌زدم: «‌ای اجل! پسرم جوون بود، چرا نرفتی گشتی بین پیرها بزنی، چرا گل جوونی پسر منو چیدی...؟!» احسان درحالی‌که گریه‌اش بیشتر شده بود، تنِ خسته و ناتوان من را از روی قبر بلند کرده و در آغوشش گرفت. با دعا و صلوات جنازه را، داخل قبر گذاشتند، دوباره خودم را، روی قبر انداخته و کفن سفید را از رویش کنار زدم و آخرین نگاه را به چهرۀ معصومش انداختم، چقدر زیبا شده بود! هنوز لبخند روی لبانش بود، انگار فرشته‌ها بوسیده بودنش. با صدای هق هق گریه‌ گفتم:‌ «ای بی‌وفا پسر! با رفتنت کمر منو شکستی، دیگه نمی‌تونم کمر راست ‌کنم، به خدا از داغت دق می‌کنم، پاشو! تو می‌خواستی منو سر و سامان بدی، امّا انگار مسئولیّت سختی بود که اینطور سنگین خوابیدی، کاش فقط یه بار دیگه چشماتو می‌دیدم،‌ ای خدا!... وای!... وای!...» این بار افشین [پسر کوچکم] من را آغوش کشید و سعی کرد که آرامم کند؛ امّا صدای سودابه [دخترم] را شنیدم که جیغ می‌زد: «داداش تو رو خدا بلند شو! چرا پشتم رو خالی کردی بلند شو! مگه نمی‌خواستی بچه‌ام رو ببینی، خوب بلند شو!» سپس شروع کرد خودش را زدن، مهین [جاری ام] زیر شانه‌هایش را گرفت و گفت: «بلندشو سودابه جان. فکر بچه‌ی تو شکمتو بکن».

دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
pdf
حجم
952.۰۰ بایت
تعداد صفحات
264 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۰:۰۰
نویسندهزهرا همتی
ناشرندای الهی
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۴/۰۸/۱۹
قیمت ارزی
3 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
pdf
۹۵۲.۰۰ بایت
۲۶۴ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
منتظر امتیاز
46,000
تومان
%50
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
تقاص عشق
زهرا همتی
ندای الهی
منتظر امتیاز
46,000
تومان