
پرده توری سفید و با دستاش کنار زد و پنجره را بازکرد هوای صبح و پیچش نسیم در لابه لای شاخ و برگهای سر به آسمان سپرده چنارهای باغ و صدای پرندگان سمفونی زیبایی در قلبش مینواخت تا او را به گذشته دور ببردجایی که: همیشه صبحهای زود با صدای رادیو آقا جون مجبور بودند بیدار بشند و کسی دیگه حق خواب نداشت حتی روزهایی که آقا جون نبود
ننه عالم استکانها رو زیرشیر سماور گوشه اتاق تو کاسه میگرفت و یکی یکی تو نلبکی میذاشت. آقام صدا زد؛ طوبی، پوران، بانو، بیدارشید تا لنگ ظهر میخوابید سریع از رختخواب بلند شدم دلم میخواست بازم بخوابم ولی کل اهالی این محل و ساختمون ما از صبح زود بیدار میشدند. ننه عالم روسریش و جلو آینه سنجاق زد و اومد تو اتاق و پردهها رو کنار زد و با غر غر خم شد و لحاف و از روی سه تامون کنار زد و گفت ورپریدهها بلند شید دیگه لنگه ظهر امروز خیلی کار داریم.
| فرمت محتوا | pdf |
| حجم | 4.۱۲ کیلوبایت |
| تعداد صفحات | 608 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | مرضیه یار احمدی |
| ناشر |