تلخی انتظار را به امیدی که سرانجام خواهد آمد میتوان تاب آورد.... اما این همراه که تازه داشت او را میشناخت، درست در همان جا که باید او را دقیق نگاه کند تا بیشتر بشناسد، چشمهایش را بر او بسته بود. «اگر میدانستم، سعی میکردم همهٔ کارهایش یادم بماند، همهشان. و آن وقت دیگر خیالم راحت بود.» و پدر چه خوب این را میدانست. «اسماعیل اهل این دنیا نیست» .مرگ، که معشوق همهٔ مردهای واقعی عالم بود، همراهش را خواسته بود. و اسماعیل برایش نوشته بود «اگر بهشت نصیبم شد، منتظرت میمانم.» این همان حرفی بود که شب رفتن هم زده بود. آن شب بدری که فهمید برای چه همراهش شده، آن شب حالش عجیب بود. مثل حال آدمی چشم به راه، موقع دیدن مسافری که به جای دوری میرود «حالا که این جا کنار هم هستیم دعا کن همگی، با هم برویم، نه تو تنها.» نمیخواست از این به بعد با یک خاطره زندگی کند.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 106.۵۳ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۱:۵۳:۳۸ |
نویسنده | علی مرج |
راوی | فاطمه عرب |
ناشر | روایت فتح |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۹/۰۷ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |