چرا آن روز به دیدنش رفتم؟
یک روز یکشنبه بود، حدود ساعت شش بعدازظهر.
روزها داشت بلندتر میشد، میخواستم نورافشانی خورشید بر گنبد پانتئون و غروب آن را پشت درختان تماشا کنم، در جعبههای غبارگرفتۀ کتابفروشی خیابان سَنژاک به دنبال کتابی گشتم که هنوز هم زمان بازیافته نامیده میشود.
گمان میکنم تلفن جواب نمیداد. زنگ در را زدم، بعد از اینکه پلههای چهار طبقه را شتابان بالا رفتم، نفسنفسزنان زنگ زدم، دوباره زنگ زدم، بالاخره صدای پایش را شنیدم.
در را باز میکند، موهایش ژولیده و بههمریخته است، بند لباسراحتی داخل خانهاش به صورت کج بسته شده. «دختر عزیزم اینجا چهکار میکنی؟»
بوی تند توتون راهرو و اتاق نشیمن را پر کرده است.
درحالیکه قلبم بهشدت میزند میگویم: «چه شده، چه اتفاقی برایت افتاده؟»
لبخند میزند. «از چه حرف میزنی، اوه، آره، داشتم کار میکردم، موقعیکه کار میکنم گاهی کمی پیپ هم میکشم.» (بابا، چرا فکر میکنی لازم است خودت را در برابرم توجیه کنی؟ میدانی که این کار چقدر برای هر دو نفرمان آزاردهنده است.)
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 613.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 172 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۴۴:۰۰ |
نویسنده | ژنویو بریزاک |
مترجم | محمدجواد کمالی |
مترجم دوم | ریحانه وفایی |
ناشر | نشر قطره |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
قیمت چاپی | 170,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |