شش صبح، بیانگیزه و خوابآلوده با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. روز دراز و پرتنشی در پیش داشتیم. بعد از بیست سال دوری از وطن به خانه برمیگشتم، خانهای که دیگر نه برایم آشنا بود و نه صدایم میکرد. ناچار به بازگشت بودم، سلامتم و زندگیام به طور جدی در خطر بود.
کار زیادی برای انجام دادن نمانده بود. از کارم، که هفتهها پیش استعفا کرده بودم. خانهام را، که پدرم ترتیب فروشش را داده بود. دوستانم را، که طی سالهای افسردگی و انزوا یکی یکی از دست داده بودم. زناشویی از هم پاشیدهام را، که سالها پیش در خاک فراموشی دفن کرده بودم. کاری نمانده بود جز برخاستن و رفتن.
آغاز پائیز بود و خُنکای مرطوب هوا حس بیداری میداد. اما من هنوز خواب بودم، خواب خستگی، خواب غفلت ...
از کسی خداحافظی نکردم. کسی هم به بدرقهام نیامد. برای آخرین بار ریههایم را از هوای مدیترانهای رم پر کردم و همراه پدرم وارد سالن فرودگاه شدم. وقتی هواپیما در آسمان آبی رم به پرواز درآمد، چشمها را بستم و سعی کردم در ذهنم با همه آن چیزهایی وداع کنم که در وطن دیگر نمیخواستم به یادشان بیفتم. ولی خاطرات، مانند برگهای خشکی که باد پائیز در میانشان میچرخد و آنها را تکه و شکسته با خود به هوا میبرد، تکه و شکسته به یادم میآمدند و کمکم شکل میگرفتند.
شخم زدن کودکی نابسامانم در انتقال بهتر آنچه قصد گفتنش را دارم، تأثیر چندانی ندارد، اما هرچه نباشد، ریشه من است.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 676.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 300 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۰:۰۰:۰۰ |
نویسنده | زهره زاهدی |
ناشر | انتشارات کتابسرای نیک |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |