پدرم، آسیدابوتراب کاظمی طباطبایی، از طایفه ی کلاه مخملی ها بود. آقا، روزگار جوانی را در شهر زواره، نزدیک های اصفهان گذرانده و جد اندر جد کشاورز بود. زواره، معروف به مدینۀالسادات بوده؛ چون بیشتر اهالی اش سید بوده اند. این طور که وصفش را شنیده ام، آقا در شهر زواره و حومه به گذشت و بخشش و کوچک نوازی معروف بوده. با این که سری تو سرها داشته، اهل ریا نبوده. جوانمرد بوده و مهمان نواز و سفره دار و
خانه اش همیشه پر از مهمان های خوانده و ناخوانده. ظهر و شب، دو سه نفر فامیل و دوست و کسبه، رَدّش بوده اند و برای ناهار یا شام مهمان
سفر هاش می شده اند.
چند سال بعد، بنا به عللی زنش در زواره می ماند و آقا به امید کار و کاسبی بهتر با سه پسرش که هر سه بزرگ و از آب و گل د رآمده بوده اند، راهی تهران می شود و به شغل کاروان سراداری روی می کند. ملک کاروان سرا، مال یک کلیمی به اسم عبادی و نزدیک دروازه ی قدیم شاه عبدالعظیم بوده. این دروازه، معروف به دروازه ی حضرتی بوده و بعدها اول خیابان صاحب جمع قرار گرفته است.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 101.۲۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 510 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۷:۰۰:۰۰ |
نویسنده | راحله صبوری |
ناشر | انتشارات سوره مهر |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۰/۲۷ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |