احمد و مسلم مرا یاد دوران کودکی و نوجوانیام میاندازند.
احمد سه سال کوچکتر از من بود و مسلم سه سال بزرگتر. عصر، عصر سنگینی فشار ظالمانهی استکبار بر گردهی مظلوم استضعاف بود. و ما یاد گرفته بودیم هرچه هستیم و در هر سنی، کارگر هم باشیم. درست مثل بزرگترها که پدر بودند و کارگر، مادر بودند و کارگر.
پدر هر دوی ما برای زیر پا له کردن دیو فقر و بیکاری، با پای پیاده از آذربایجان شرقی تا ورامین آمده وکارخانه قند تازه تأسیس در این شهر، ترمز پیادهروی آنها را کشیده بود. چندی بعد آلونکی خشت و گلی درست کرده و زن و بچه را هم کوچ داده بودند به اینجا.
تمام روزهای سال بیوقفه در کارخانه کار میکردند و بعد از تعطیلی، شیفت دوم و سوم کارشان در مزارع کشاورزی و دیگر کارهای روزمزدی تازه شروع میشد.
مادرها کارگر بودند. امّا نه مثل اغلب حالاییان که از سر سیری و پُز و چشم همچشمی کار میکنند و از نقش مهم همسری و مادری باز میمانند.
مادرها گلیم زیر پای خود را، خود میبافتند. گندم آسیاب میکردند، با دست خود خمیر ساخته، در تنورهایی که خود سروشکل داده بودند، نان میپختند. مابقی خورد و خوراک به همین نسبت غالباً تولید خانگی بود. دوخت و دوز پوشاک و بالش و تشک و لحاف و نگهداری از سالمندان و رسیدگی به یک تیم بچهی قد و نیم قد و گرم کردن خانه در زمستانهای سرسخت، آنهم با زغالهایی که خود شسته و گرد کرده بودند و و و، که اگر بشمارم نسل امروز تصور خواهد کرد یک گردان نیرو دراختیار مادر بوده!
یک مادر در فقدان آب و برق و گاز و تمام امکانات برقی، یک تنه خانهای را مدیریت میکرد و بدون اینکه رنگ مهد و مربی به خود ببیند، فرزندانی تربیت میکرد که از کودکی مرد بودند و در نوجوانی، جوانمرد!
احمد و مسلم تربیت یافتهی دستان پیامبرگونهی چنین پدر ومادری بودند. از کودکی کار میکردند. در نوجوانی انقلاب کردند و در جوانی مردانه جنگیدند و سرفرازانه به شهادت رسیدند.
کتاب تفنگهای تختهای آیینه تمام نمای احمد و مسلم نیست. برای شناخت کامل این دو اسطوره لازم است دیگر دوستان ایشان آستین همت بالا زده و خاطرات خود را ارسال کنند تا در چاپهای بعدی مورد استفاده قرار گیرد.
نویسنده | جعفر کاظمی |
ناشر | رسول آفتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۷/۰۱ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |