کتاب آسایشگاه ساعت شنی مجموعه داستانی به قلم نویسنده و هنرمند لهستانی، برونو شولتس است که در سال ۱۹۳۷ منتشر شد. این مجموعه داستان رویاگونه و شاعرانه، برداشت هنرمندانه شولتس از زندگی حقیرانه در محلهای یهودی نشین، و مرگ پدرش است. در عنوان اثر، ساعت شنی به نمادی اشاره دارد که در بین مردم لهستان برای آگهی ترحیم استفاده میشود.
کتاب آسایشگاه ساعت شنی (Sanatorium Under the Sign of the Hourglass) دارای ۱۳ داستان مجزا با نامهای کتاب، دوران بلوغ، بهار، شبی در ماهِ ژوئیه، پدرم به آتشنشانی ملحق میشود، پاییزی دیگر، فصلِ مُرده، آسایشگاه ساعت شنی، دودو، اِدی، مستمریبگیرِ پیر، تنهایی و آخرین فرارِ پدر است که هر یک به برهه خاصی از زندگی شولتس میپردازد. در آخرین داستان کتاب، شخصیت اصلی داستان برای ملاقات پدرش به یک آسایشگاه میرود ولی زمان در این محل شکلی خارقالعاده دارد و این آسایشگاه فضایی ترسناک و ناراحتکننده دارد.
- بخشی از کتاب:
گاهی پدرم میرفت و من را با کتاب تنها میگذاشت؛ آن وقت باد خشخشکنان میان برگهای کتاب میوزید و تصویرها جان میگرفتند۔ و درحالی که برگهای بربادرفتهی کتاب ورق میخوردند و رنگها و شکلها را در هم میآمیختند، لرزی میان ستونهای متن میافتاد و از میان حروفش پرستوها و چکاوکها را دستهدسته آزاد میکرد. برگی در پی برگی دیگر در هوا شناور میشد و چشم انداز را به آرامی سرشار از روشنی میکرد. مواقع دیگر، کتاب بی حرکت سر جایش بود و باد آن را به آهستگی و مانند رز زینتی بزرگی باز میکرد؛ گلبرگها، یکی یکی، چون پلکی زیر پلکی دیگر، همگی نابینا، مخملین و خیالانگیز باز میشدند و به آرامی مردمکی آبی رنگ، قلب طاووسی رنگارنگ یا آشیانهی پرسروصدای مرغان مگسخوار را آشکار میکردند.
این واقعه مربوط به سالهای خیلی دور است۔ مادرم هنوز سروکلهاش پیدا نشده بود۔ من روزها را به تنهایی و همراه با پدرم توی اتاقمان میگذراندم؛ اتاقی که آن زمان به بزرگی دنیا بود. بلورهای آویزان از چراغ اتاق را پر میکردند از رنگهایی که به هر سو میپاشید، از رنگین کمانی که به تمام کنجها میتابید. وقتی که چراغ آویزان بر زنجیرهایش تاب میخورد، تمام اتاق میان تکههایی از رنگین کمان میچرخید، انگار کرههای هر نه ستاره تغییر جهت داده بودند و هر کدامشان دور دیگری میگشتند۔ دوست داشتم میان پاهای پدرم بایستم، انگار که آنها ستون باشند، دستانم را از هر سو دورشان قلاب کنم. پدرم گاهی نامه مینوشت۔ من روی میز او مینشستم، تماشا میکردم و مدهوش میشدم؛ پیچواپیچهای امضای پدرم مانند تحریرهای خوانندهی ترانهای پُر زیر و بم درهموبرهم و پیچدرپیچ بودند۔