نزدیک به سی سال از زمانی که استاد یوسف ثبوتی، خشت اول دانشگاهی را به قصدِ آموزش و پژوهش دورههای تحصیلاتتکمیلیِ رشتههای علومپایه در زنجان بنیان گذاشت، میگذرد. استاد محمدرضا حیدری خواجهپور، همکار و دوست دیرینش، از همان روزهای نخست به یاریاش آمدند؛ این دو در ساختنِ مرکزی که امروز «دانشگاه تحصیلاتتکمیلی علومپایۀ زنجان» نام گرفته است از هیچ تلاشی دریغ نکردند و البته، در پیمودن راهشان، دانشمندان و نیکاندیشان بسیاری را به یاری و همراهی فراخواندند.
«دانشگاه تحصیلاتتکمیلی علومپایۀ زنجان» هنوز دانشگاهی است نوبنیاد، اما میتوان گفت ساختارش تا حدود زیادی شکل گرفته است. هنوز آنقدر جوان هست که دگرگونیاش دور از انتظار نباشد و، درعینحال، آنقدر از آغاز به کارش گذشته است که درخور تاریخچهای باشد. این مقدمه مجالی است تا بنویسم چرا دستبهکار تهیۀ این کتاب شدم.
از بختیاریام بود که شاهد تأسیس دانشگاه تحصیلاتتکمیلی علومپایۀ زنجان باشم و روزهای شیرین، تلخ، خوب و بد آن را از نزدیک ببینم. و از آن مهمتر، از نزدیک ـ خیلی نزدیک ـ با اندیشۀ دکتر یوسف ثبوتی، بنیانگذارش، آشنا شوم و تأثیر عمیقی از ایشان بگیرم ـ اندیشهای که شاید عصارۀ آن را میتوان در این عبارتشان بازشناخت: «استاد و دانشجو در دانشگاه باید تنها مشغله و دغدغهشان یاد دادن و یاد گرفتن باشد.»
از همان سالها که شاهد بالیدن دانشگاه، چه در بنای آن و چه به لحاظ علمی بودم، مشتاق بودم که روند نشو و نمایش را برای دیگران هم روایت کنم. هرچه میگذشت، اشتیاقم بیشتر میشد تا پس از یک دهه از آستانۀ «اشتیاق» گذشت و به وظیفهای مهم بدل شد. دکتر ثبوتی، هر وقت و هر کجا که توانسته، از خواستن و ساختن چنین دانشگاهی گفته و نوشته است، بااینحال انگیزهها و اندیشههای او بیشتر به شکل خصوصی مطرح شده است تا عمومی. طی این سالها که نظارهگر کوشش ایشان و یارانشان در ساختن و سامان دادن این دانشگاه بودهام، در دلم بود که روند شکلگیری آن ـ از طرحوارهای که در ذهن دکتر ثبوتی بود، تا شکل امروزش ـ نگاشته شود.
شاید خاطرۀ اولین مواجههام با جایی که آن روزها «مرکز تحصیلاتتکمیلی علومپایۀ زنجان» نام داشت و اکنون «دانشگاه تحصیلاتتکمیلی در علومپایه ـ زنجان» نامیده میشود، بهتر از هر توضیح دیگری، انگیزۀ پدیدآمدن این کتاب را نمایان کند.