«صحرا» و «فریبا» دو دوست صمیمی هستند که منزل هردوی آنها در یکی از محلات آبرومند تهران است. فرید برادر فریبا به علت بیماری قلبی حاد در بستر بیماری است و پزشکان تنها راه علاج آن را رفتن به خارج و مداوا در آنجا میدانند. فریبا برای فراهم کردن خرج عمل فرید به همراه صحرا دست به اخاذی میزنند. آنها به همراه پسری به نام «شاهین» که سخت دلبستة فریباست، در کنار مردان هوسران عکسانداخته و آنها را تهدید میکنند که خانوادة آنها را در جریان خواهند گذاشت. مردان هوسباز نیز از ترس، مبلغ درخواستی آنها را میپردازند. صحرا برای کمک به خانوادة فقیر خود و کمک به فریبا خود را درگیر این اخاذی کرده است. در یک میهمانی صحرا با پسر همسایة قبلی خود «سروش» ملاقات میکند. آن دو سخت دلباختة هم شده و در حالی که سروش صحرا را دختری نجیب و پاک میانگارد، صحرا در وحشت آشکار شدن گذشتة ناخواسته و ننگین خود است و آیندهای نامعلوم انتظار او و دوستانش را میکشد.