توی هواپیما کنار بابام نشسته بودم، اون داشت به زادگاهش اونم بعد از سی و پنج سال می رفت و منم به وطنی که تا حالا ندیده بودمش و فقط از طریق پدر و مادرم با فرهنگش آشنا شده بودم، من همه چیز رو در مورد ایران می دونستم مخصوصا مقوله ی ورزشش که همیشه از شبکه ی جام جم پیگیر اتفاقاتش بودم علی الخصوص فوتبال که حتی یه بازیه لیگاش رو هم از دست نمی دادم، لهجه ی فارسیم خیلی خوب بود چون از بچگی پدر و مادرم باهام فارسی حرف زده بودن و منم خیلی راحت می تونستم صحبت کنم و به این زبون تسلط داشتم، خوندن و نوشتن به زبون فارسی رو هم خیلی خوب بلد بودم چون قبل از مدرسه رفتنم با الفبا و زبان فارسی و معانیش توسط مادرم آشنا شده بودم، بیست سالم بود اما تونستم در عرض سه سال مدرک لیسانس توی رشته ی کامپیوتر و شاخه ی بگیرم چون از بچگی با کامپیوتر بزرگ شده بودم....
- از متن کتاب -