- از متن کتاب:
«پیروزی ایدئولوژیکی زبان ملیگرایی، زبان وطنپرستی را به حواشی اندیشۀ سیاسی امروزی رانده است، و بااینحال، وقتی مردمان در نبردهای مختلف برای آزادی درگیر میشوند، وقتی مجبور میشوند با وظیفۀ بازسازی ملتهایشان در پی تجارب جنگ و رژیمهای تمامیتخواه مواجه گردند، نظریهپردازان میتوانند عناصری از زبان قدیم وطنپرستی را ذیل رتوریک چیرۀ ملیگرایی بازیابند و احیا نمایند. تلاشهای آنان همیشه، هم بهلحاظ تاریخی و هم بهلحاظ نظری، حائز اهمیت است؛ در اکثر موارد، آنها مسیر فکری درستی را که سزاست برای بازسازی زبان وطنپرستی بدون ملیگرایی دنبال شود پیشنهاد میکنند. اما لازم است کار بیشتری صورت گیرد؛ جستوجو تمام نشده است.
یکی از مهمترین مثالها در زمینۀ کشف دوبارۀ زبان وطنپرستی در نوشتههای شهید ضدفاشیست ایتالیایی، کارلو روسّلّی، میتواند یافت شود. در اثر عمدهاش، Socialismo liberale (سوسیالیسم لیبرال)، که در سال ۱۹۲۹ در تبعید تألیف شد، روسّلّی اظهار داشت که نحوۀ برخورد سوسیالیستهای ایتالیایی در «بیاعتنایی به والاترین ارزش حیات ملی» یک اشتباه سیاسی جدی بوده است. حتی اگر این کار را «محض خاطر پیکار با... شکلهای بدْوی یا منحط یا خودخواهانۀ سرسپردگی به میهن» انجام داده باشند، درواقعیت امر، سیاست آنها به احزاب دیگر کمک میکند «که موفقیتشان را بر پایۀ بهرهبرداری از اسطورۀ ملی بنا کنند».
به دید روسّلّی، سوسیالیستها از درک این نکته عاجز ماندند که احساس ملی (sentimento di nazionalità) یک سازۀ مجرد نظری نیست، بلکه یک هیجان انسانی اصیل و حقیقی است، هیجانی که بهویژه در کشورهایی مانند ایتالیا و آلمان که استقلال ملیشان را دیرتر به دست آوردهاند قوی است. بهجای آنکه بکوشند احساس ملی را با بینالمللگرایی (انترناسیونالیسم) جایگزین کنند، سوسیالیستها باید آن را از هرگونه پیوند با کنترل دولتی، ملیگرایی، امپریالیسم و همۀ اسطورههای ناظر به اولویت ملی پالوده سازند و آن را به نیروی سیاسی سازندهای تبدیل کنند که برای وحدت اروپا جواب میدهد.
روسّلّی خط مرزی روشنی بین وطنپرستی و ملیگرایی میکشد. او وطنپرستی را با دعاوی نسبتبه آزادیای که بر شالودۀ احترام به حقوق مردمان دیگر بنا شده یکی میانگارد و ملیگرایی را نیز با سیاست قدرتافزاییای که رژیمهای واپسگرا آن را تعقیب میکنند برابر میداند. هردوی این ایدئولوژیها احساس ملی را مخاطب قرار دادند و هردو هیجانات قدرتمندی را در کنترل و زیر فرمان خود داشتند. درست به همین دلیل، به باور روسّلّی، از آنها باید علیه یکدیگر استفاده کرد. بهجای طرد و نفی آن بهعنوان تعصب کور، ضدفاشیستها باید وطنپرستی را در کانون برنامۀ خود قرار دهند: به گفتۀ او، انقلاب ضدفاشیستی «یک وظیفۀ وطنپرستانه» است.
ضدفاشیستها برای آنکه وطنپرستی خود را داشته باشند نیازمند تلقی و انگارهای از پاتریا بودند که بهطور ریشهای متفاوت با تلقی مورد استفادۀ عوامفریبان فاشیست بود. به نوشتۀ او، پاتریای ما «با جهان اخلاقی ما و با پاتریای همۀ انسانهای آزاد مطابقت دارد»؛ این ارزشی است که با سایر ارزشهای مربوط به ضدفاشیسم کاملاݩً همخوان و همساز است: کرامت انسانها، آزادی، عدالت، فرهنگ و کار. فاشیستها ملت و ایتالیا را تجلیل میکنند و بزرگ میدارند؛ ضدفاشیستها نیز باید خودشان را بهعنوان طرفداران ملت معرفی کنند و از ایتالیا و ایتالییَت (Italianness) تجلیل کنند و آن را بزرگ بدارند؛ با وجود این، ملت موردنظر آنها باید ملتی آزاد و گشوده به روی اروپا و جهان باشد، و ایتالیای آنها و ایتالییتشان باید زبدۀ ایتالیا را در خود بگیرد و ادغام سازد: ایتالیای ماتزینی، گاریبالدی، پیساکانه؛ ایتالیای ایتالیاییهای متمدن، ایتالیای دهقانان، ایتالیای کارگران و ایتالیای روشنفکرانی که صداقت و ثباتقدمشان را حفظ کردهاند. وفاداری ضدفاشیستها به این ایتالیا، و فقط به چنین ایتالیایی، تعلق دارد: به نوشتۀ روسّلّی، ما میتوانیم با صدای بلند و با غرور بگوییم که ما خائنان به پاتریای فاشیستی هستیم، چون ما به ایتالیای دیگری وفاداریم.
چند سال بعد، ضدفاشیست دیگری، اینبار فرانسوی، راهی را که به کشف و پرداخت دوبارۀ محتوا و مضامین زبان وطنپرستی میرسید پیدا کرد: در سال ۱۹۴۳، سیمون وِی کتاب L’Enracinement (نیاز به ریشهها) را هنگامی که در لندن بود و برای فرانسۀ آزاد (یا همان دولت در تبعید فرانسه) کار میکرد نوشت. در پاسخ به تقاضای صورتگرفته از او برای آنکه دربارۀ امکان باززایی فرانسه بنویسد، آنچه سیمون وِی پیش نهاد بازتفسیری قدرتمند از وطنپرستیِ آزادیگرا و شفقتمحوری بود که به نیازی ویژه، نیاز به ریشهداریِ فرهنگی و معنوی، پاسخ میدهد، بدون آنکه عشق به میهن را به اینهمانی کور یا تفاخر نسبتبه یکتایی و بیهمالی ملتمان تبدیل کند. به نوشتۀ وِی، تعهد ما به کشورمان ریشه در نیاز حیاتیای دارد که انسانها به ریشهداری دارند:
درست همانگونه که بسترهای کِشت معینی برای جانداران میکروسکوپی معینی وجود دارد، و انواع معینی از خاک برای گیاهان معینی، به همین ترتیب، جزء معینی از روح در هرکس و شیوههای معینی از اندیشه و عملِ سرایتپذیر بین افراد هست که فقط در بستر و زمینهای ملی وجود دارند و وقتی کشوری نابود گردد آنها هم محو و ناپدید میشوند.»