انسانشناسی زبانشناختی در چند دههی اخیر تغییر و تحول چشمگیری کرده است. در کتاب حاضر برخی از ویژگیهای اساسی این تغییر و تحول را معرفی میکنم. در این کتاب، کوشیدهام بهجای نوشتن رسالهای جامع در معرفی انسانشناسی زبانشناختی و تاریخچه و سیر تحول آن، گزینشی عمل کنم و از طرح عناوین و موضوعاتی اجتناب کنم که احتمالاً موجب تقویتِ تصویرِ، به باور من کلیشهای، از انسانشناسان زبانشناختی میشود. در آن تصویر کلیشهای، انسانشناس زبانشناختی متخصص توصیفگرایِ ناآشنا با نظریهپردازی ترسیم میشود که چیزهایی دربارهی تحلیل واجی، زبانشناسی تاریخی و زبانهای «ناآشنا» میداند و میتواند این نوع مطالب را به دانشجویان انسانشناسی که تمایلی به گذراندن این نوع درسها در گروههای زبانشناسی ندارند تدریس کند. این کتاب رسالهای جامع برای انسانشناسان فرهنگی و دیگر دانشمندان علوم اجتماعی نیست تا «هرچیزیـ راـ کهـ همیشهـ مایلـ بودهایدـ دربارهیـ زبانـ بدانیدـ اماـ ازـ پرسیدنـ آنـ بیمـ داشتهاید» دربر بگیرد، بلکه گزارشی از پژوهشهای معاصر دربارهی زبان و فرهنگ از منظری خاص است. این دیدگاه از آنِ خود من است؛ همچنین بازتابی است از کار جمعی از پژوهشگران فعال در گروههای آموزشی انسانشناسی، زبانشناسی، زبانشناسی کاربردی، جامعهشناسی، مطالعهی فرهنگ عامه، مطالعات کنش، فلسفه، موسیقیشناسیِ قومی و مطالعهی ارتباط. پژوهشگرانی که من در این کتاب از کارها و آثارشان مفصلاً استفاده کردهام چه خود را کارورزان انسانشناسی زبانشناختی بدانند چه ندانند، جملگی زبان را بهمثابه منبعی فرهنگی و سخنگفتن را بهمنزلهی عملی فرهنگی مطالعه میکنند، مردمنگاری را عنصری اساسی در تحلیلهای خود میدانند و از منابع فلسفی گوناگون در علوم اجتماعی و علوم انسانی الهام میگیرند. مضمونی که آنها را یکی میکند تأکیدشان بر فعالیتهای ارتباطی بهمثابه عنصر شکلدهندهی فرهنگِ زندگی روزمره و دیدگاهی مشترک به زبان است که آن را ابزاری نیرومند میداند نه صرفاً بازتابندهی واقعیتهای اجتماعی که در جای دیگری شکلگرفتهاند.
تأکیدی که در این کتاب بر تاریخچه، منطق و نظام اخلاقی پژوهش میشود، در زبانشناسی نامعمول است، اما در میان انسانشناسان امری معمول؛ چراکه ایشان مدتهای طولانی با سیاستهای مربوط به عرضهی نتایج تحقیق و تأثیر آن بر جوامع مورد مطالعه سروکار داشتهاند.
همانند دیگر نویسندگانِ کتابهای مقدماتی مجبور بودم برای هر فصل، بخش یا بند از میان راهها و روشهای ممکن برای ارائهی یک مفهوم دست به انتخاب بزنم، بین مطالب کتاب و حوزههای دیگر ارتباط برقرار کنم و نیز از منابع دیگر یا از کارهای تحقیقی خودم مثالهای مناسب بیابم. سادهبودن توضیح و ادای دِین به منابع تاریخی اغلب در تضاد با یکدیگر قرار میگرفتند و من از این واقعیت آگاهم که به اندازهی کافی به بسیاری از نویسندگان و برخی موضوعات مهم نپرداختهام. بهخصوص به سه حوزهی تغییر زبان، زبانشناسی منطقهای و زبانهای پیجین و کریول که بهطور سنتی به انسانشناسی زبانشناختی مربوطاند، کمتر پرداختهام. بااینحال، در کتابهای دیگر این مجموعه، ازجمله جامعهشناسیِ زبان هادسون و زبانشناسی تاریخی باینون به این حوزهها و عناوین مرتبط با آنها پرداخته شده است. همچنین دربارهی برخی مفاهیم شناختهشدهی کاربردشناختی همچون استلزامهای مکالمهای و پیشانگاشتها سخنی نگفتهام، زیرا این مفاهیم نیز در همین مجموعه در کتابهای کاربردشناسی لوینسون و تحلیل گفتمان براون و یول به اندازهی کافی مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند. سرانجام اینکه به آثار و نوشتههای بالندهی مربوط به جامعهپذیریِ زبان و آثار بسیار تأثیرگذار اخیر در زمینهی مطالعهی سواد و آموزش نیز کمتر توجه کردهام که امیدوارم مطابق خواست خوانندگان، در کتابهای آیندهی این مجموعه دربارهی این حوزههای مهم نیز بحث و بررسی کافی به عمل آید.
کتاب حاضر از یک نظر دیگر هم مکمل سایر کتابهای این مجموعه است، یعنی از نظر توجهی که به فرهنگ و روشهای مطالعهی آن نشان میدهد. یک فصل کامل به نظریههای جاری دربارهی فرهنگ اختصاص دارد و دو فصل هم دربارهی روش است، یک فصل دربارهی مردمنگاری و یک فصل هم دربارهی گفتارنویسیِ گفتوگوهای واقعی. سرانجام من چندین مدلواره (تحلیل ساختگرا، نظریهی کنشـگفتار، مکالمهکاوی) را از منظر سهمشان در بسط نظریهای انسانشناختی از زبان مورد بحث قرار دادهام.
این کتاب برای تدریس در سطوح بالاتر دورههای کارشناسی و سمینارهای مقدماتیِ دورههای کارشناسی ارشدِ انسانشناسیِ زبانشناختی یا (آنگونه که اغلب گفته میشود) دروس «زبان و (یا در) فرهنگ» مناسب است. مدرسان علاقهمند به چالش میتوانند برخی از فصلهای مربوط به فرهنگ و ارتباطات را برای سطوح پایینتر دورههای کارشناسی تدریس کنند. برای نمونه، خود من فصلهای مربوط به نظریههای فرهنگ و مردمنگاری را به دانشجویان جدیدالورود تدریس کردم و در این کار تا اندازهای موفق بودهام. همهجا بر این باورم که مدرسان میتوانند هر نوع خلأ موضوعی، روششناختی و نظری را که در بخشهای مختلف کتاب مشاهده میکنند، بهراحتی با دادن مقالات یا منابع اضافی به دانشجویان جبران کنند. سرانجام اینکه فصلهای کتاب مستقل از یکدیگر تنظیم و نوشته شدهاند؛ ازاینرو، دانشجویان و پژوهشگرانِ علاقهمند به مسائل یا مدلوارههای منفرد میتوانند کتاب را گزینشی مطالعه کنند، بدون آنکه احساس کنند چیزی را از دست دادهاند.