شب بود، ماه کامل؛ و جنگل روشن بود و در شب روشن، زیبایی بینظیر درختان بلوط قابل وصف نیست. اما تلاشی در حد واژهها میکنم که از حال و روز اون شب بینصیب نمونید. چه در روشنای روز و چه در زیر نور ماهتاب، گاه نسیمی میوزید و بارونی از برگهای خشک و گرمرنگِ پاییزی بر زمین پر برگ میریخت. با صدایی نرم که نمیشه اون رو خشخش نامید، بیشتر با «خِتخِت» به گوش میرسید که نوازشگر گوش بود. شب هنگام در نور مهتاب برگها رقصکنان گاهی انعکاسی از نور ماه رو میتابوندن و رقص نور نقرهیی خفیفی نیز چشم رو نوازش میکرد. چشم حریص بود انگار! و تمنای تموم نشدن اون تصاویر رو داشت؛ در بازترین حالت خود دریده پلک نمیزد که لحظهیی از این تصویر کمنظیر حیف نشه. ضیافت لذتِ خزان به پا بود در اون چند لحظه بارش برگهای زرد و نارنجی پاییز!