داستان این کتاب از یکی از کوچه های همین خیابان ارم شروع می شود: کوچه ای که دیوارهای آن با آجرهای قزاقی بالا رفته، بام آن با لایه ی ضخیمی از کاه گل پوشانده شده و با پلاک هایی با رسم الخط عربی هویت پیدا کرده است. در میان قم گردی هایی ام ، بارها در مقابل خانه های مختلف این کوچه که شاخه های هرس نشده ی درختان انار و انگور از میان نرده های زنگ زده و زهوار در رفته ی آنها بیرون زده ایستاده ام و به داستان این خانه ها و ساکنین آن فکر کرده ام. گاهی هم دست به گوشی موبایل برده ام و تصاویر آن را ثبت کرده ام. تصاویری که شاید یک روز با عنوان اِرَمیّات منتشر شود. ناگفته نماند بارها برای این کنجکاوی هایم با نگاه پرسشگرانه و سرزنش آمیز عابران نیز روبرو بوده ام. شاید برایشان سوال بوده که چه جذابیاتی در دیوارهای قوس برداشته ی در حال ویرانی و درب های فرسوده ی این خانه های متروک است؟
دوست داشتم پاسخ شان را بدهم و بگویم هیچ . هیچ جذابیتی در این کهنگی ها و فرسودگی ها نیست جز آنکه به قول آن مرد روشن ضمیر ، برای آن کسی که در بیابان گم شده است خاکستر بی ارزش بر جای مانده از آتش و فضله ی رمه ها هم نشانه ای از حیات و راهی برای نجات است. ارم که قرار نیست یاقوت و زمرد باشد. اصلا ارزش ارم به قیمت آن نیست؛ به دلالتی است که می کند . به راهی که نشان می دهد تا به هدایت بینجامد.