در تمام سیوچند سال گذشته، «نهال» شاهد بود که مادر و پدرش بر سر فارسی حرف زدن او باهم اختلاف داشتهاند. «شاهینخان» هروقت میبیند دو نفر باهم فارسی صحبت میکنند، سرعتش را زیاد میکند و از آنجا فاصله میگیرد، ولی «ایرانخانم» با شنیدن صدای هر فارسیزبانی زانوانش شل میشود؛ میایستد و سر صحبت را باز میکند.
در گذشتهای دورتر، اختلاف شاهینخان و ایرانخانم بر سر این موضوع، کار را به مشاجره میکشاند و گاهی پیش میآمد که شاهینخان بهدلیل همصحبتی ایرانخانم با یک فارسیزبان، فحاشی میکرد. او که افسر ارتش شاهنشاهی بود، بعد از پیروزی انقلاب در بهمن۱۳۵۷ بهاتفاق همسرش که نهال را حامله بود، کشور را ترک میکنند و در آلمان، شهر کُلن، ساکن میشوند.
نهال در دانشگاه هامبورگ روانشناسی خواند و با یک نویسنده و فیلمساز آشنا شد. الان هفت سال است که ازدواج کرده است. او بههمراه همسرش برای بدرقۀ پدر و مادرش، که مهمان آنها در هامبورگ بودند، به فرودگاه آمدهاند. در سالن فرودگاه میبینند یک نفر با صدای بلند دارد با گوشی موبایل، فارسی صحبت میکند. نهال بیتوجه، همراه با همسر و پدرش که قدمهایش را تندتر کرده، از کنار آن مرد میگذرند، ولی سرعت قدمهای مادرش کندتر میشود؛ به آن مرد که میرسد، میایستد. آنها با فاصله، روی یک نیمکت مینشینند و منتظر ایرانخانم میشوند.