گاهی مهم نیست در چه جایگاهی از زندگی حرفهای هستیم. چقدر مورد تشویق و ستایش افراد هستیم، کافی است احساس کنیم که روز به روز مرگ به ما نزدیک و نزدیکتر میشود. آنوقت میخواهیم بیش از هر کار و حرفهای که تا قبل برایش میجنگیدم و تلاش میکردیم برای دفع مرگ قدم برداریم؛ اما چقدر برای مبارزه کردن با مرگ قدرت داریم؟ تا کجا پیش میرویم و درنهایت چه چیزی عاید ما خواهد شد؟ پیروزی و غلبه بر مرگ یا مغلوب شدن؟!
دیوید ریف بعد از مرگ مادرش تصمیم گرفت تا از روحیه جنگندهی مادرش در تقابل با مرگ بنویسد. کتاب سوزان سانتاگ در جدال با مرگ نوشتهی دیوید ریف گزارشی است از بخشی از زندگی سوزان سانتاگ به روایت تنها فرزندش.
کتاب سوزان سانتاگ در جدال با مرگ نوشتهی دیوید ریف، با عنوان اصلی Swimming in a sea of death (شنا در دریای مرگ) در سال 2008 منتشر شد. دیوید ریف پسر سوزان سانتاگ است، سانتاگ یکی از نویسندگان و منتقدان فرهنگی مشهور آمریکایی است. علاوه بر این او از تاثیرگذارترین روشنفکران آمریکایی بود که بهواسطهی نگاه دقیق و زبان نافذ خود سیاستمداران و نظام سیاسی حاکم بر آمریکا را به باد نقد گرفته است. سانتاگ 17 کتاب نوشته و در حوزهی داستاننویسی، فیلمسازی و فعالیتهای سیاسی نیز مشغول بوده است. سانتاگ نه تنها در جهان که در ایران هم چهرهی شناختهشدهای است. این کتاب از این جنبه برای خوانندگان و دوستداران سانتاگ جالب خواهد بود که از زبان پسر اوست. دیوید با انتشار سرگذشت نامهای از آخرین بیماری مادرش سعی کرده تا چهرهای ملموستر از این نویسنده برجسته ارائه دهد. با این تفاوت که دیوید ریف – که خود او هم نویسندهی مشهوری است- در این گزارش از شیوهای که مادرش، سوزان سانتاگ، با بیماری و مرگ دست و پنجه نرم میکرد را توصیف میکند. دیوید در این کتاب از زندگی حرفهای مادرش صحبت نمیکند، یا حتی سعی نمیکند که او را قضاوت کند. درواقع دیوید توصیفی از لایههای درونی و زیروبمهای روانی و عاطفی نویسندهای که در عرصههای مختلف جسورانه مینوشت. نقطهی اصلی این کتاب توصیفات نویسنده از زنی است که بعد از سالها مبارزه با سرطان حالا نمیخواهد تسلیم مرگ شود و ترس خود را از نیستی پنهان نمیکند؛ اما درنهایت مرگ او را بهزانو در میآورد.
کتاب سوزان سانتاگ در جدال با مرگ با ترجمهی فرزانه قوجلو از سوی انتشارات نگاه منتشر شده است.
«در نگاه به زندگی سانتاگ و نبردی که برای ادامه آن به جان خریده و تحمل کرده با زنی روبرو میشویم که از نیستی میترسد و ترسش را پنهان نمیکند. نمیخواهد او را انسانی برتر ببینیم که از هراسهای زمینی بهدور است. نمیخواهد برای مخاطب آثارش تصویری فرا انسانی بسازد. برعکس، سانتاگ در قله صداقت جای میگیرد. او در تمام تاروپودش /انسان است و ورای آن هیچ. انسان با همه گوشت و خونش، بیم و امید و دلهرههایش و ناباوری به جهان پس از مرگ. این ناباوری برای هیچکس غریب نیست: «بازآمدهای کو که به ما گوید راز». شاید برخی نگرش سانتاگ را به زندگی نگرشی اپیکوری ببینند اما سانتاگ به هیچ روی نمیخواهد فقط به شرط لذت بردن از زندگی زنده بماند. او میخواهد «باشد»، ستیزهایش با زمانه و زندگی به هیچ روی کم و آسان نبوده، او از «نبودن» میهراسد. هراسی که بیگمان به سراغ بیشتر ما، در هنگام تنهاییمان، آمده است اما جسارت ابراز آن را نداشتهایم و خواستهایم شاید حتی از خودمان پنهانش کنیم.» این شرحی است که ناشر در توضیح خود درباره نوشتهی دیوید ریف نوشته است.
دیوید ریف نویسنده و تحلیلگر سیاسی آمریکایی، در سال 1952 در بوستون متولد شد. او تنها فرزند سوزان سانتاگ از نویسندگان و منتقدان بزرگ در آمریکاست. زمانی که دیوید به دنیا آمد مادرش 19 سال داشت و از پدر دیوید یعنی فیلیپ راث طلاق گرفته بود. ریف بیش از 12 عنوان کتاب منتشر کرده که بیشتر کتابها و مقالات دیوید ریف بر موضوعاتی مثل مهاجرت، تضادهای بینالمللی و مسائل بشردوستانه تمرکز دارد. او در بسیاری از روزنامه و وبسایت های معتبر جهانی از جمله نیویورکتایمز، لسآنجلستایمز، واشنگتنپست و... مقاله منتشر کرده است. پسر سوزان سانتاگ زمانی که مادرش بیمار بود ترجیح داد به جای نوشتن دربارهی مادرش، کنار او باشد و در کارهای پژوهشی به او یاری رساند. دیوید ریف حتي يادداشت هم بر نداشت؛ اما بعد از انتشار کتاب و جزئیاتی که درباره سوزان سانتاگ و روزهای بیماریاش نوشت میتوان متوجه شد که در مدتزمان بيماري مادر، چيزي را از قلم نينداخته و لحظهها و رويدادهاي ماههاي پاياني عمر او را بهخوبی و با جزئيات ثبت کرده است
هیچچیز از ذهنم دور نشده است. خیال میکردم درپایان سفری طولانی به خانهام در نیویورک برمیگردم. در عوض، در آغاز سفری بودم که با مرگ مادرم پایان میگرفت.
اگر بخواهم دقیق باشم. بعد از ظهر یکشنبه ۲۸ مارس ۲۰۰۴ بود و من در فرودگاه هیت روی لندن بودم و از سفرم به خاورمیانه برمیگشتم. پس از آنکه تقریباً یک ماه بین اورشلیم شرقی و ساحل غربی در رفت و آمد بودم (برای یکی از مجلهها داستانی دربارهی فلسطینیان در آخرین دورهی حکومت عرفات مینوشتم)؛ خشنود بودم که به خانه برمیگردم و حالا اینجا در میانهی راه بودم. گرچه به غیر از شوق بازگشتن به خانه ذهنم کاملاً خالی بود سفری نومید کننده بود و برای آنچه نیاز داشتم به موفقیت چندانی دست نيافته بودم. میدانستم که نوشتن چنین داستانی باید دشوار باشد؛ اما خسته بودم و کمی فرسوده و کمی هم دل مرده و هنوز آماده نبودم که گزارشم را بنویسم. این گزارش میتوانست بماند تا من به خانه برسم. پس در سالن استراحت خطوط هواپیمایی آمریکا شروع کردم به تلفن زدن - دوباره با خانه تماس گرفتم که عادت همیشگیام بود وقتی میخواستم گزارشم را به داستان تبدیل کنم. همان موقع بود که مادرم«سوزان سانتاگ؛ گفت که احتمالاً دوباره بیمار شده بود.
مادرم به وضوح تمام سعی خودش را میکرد که سرحال باشد و بعد ازآن که من به حرفهایم ادامه دادم و آنقدر پیش رفتم و دربارهی اوضاع وست بانک پرسیدم که به چه منوال بود سرانجام گفت؛ «احتمالاً مشکلی پیش آمده.» گفت در نبود من برای اسکن و آزمایش شش ماه یک بار خود رفته بود - روالی عادی که او مرتب ادامه میداد» از زمانی که شش سال پیش به سرطان رحم مبتلا شد و بعد جراحی داشت و شیمی درمانی. «میگویند یکی از آزمایشات خونم آنطور که باید باشد نیست» افزود که آزمایشها دیگری نیز انجام داده است و از من خواست تا روز بعد با او بروم و پزشکی را ببینم که به او توصیه کرده بودند و پزشک چند آزمايش تکمیلی هم به او داده بود. اين پزشک باید نتایج نهایی را بداند و گفت، «شاید چیزی نباشد.» و فهرست بلند بالایی از هشدارهای کاذبی را یادآور شد که پس از تشخیص سرطان سینهی بدخیم مادرم در 1975 و تخلیه آن به او داده بودند.
سوزان رزنبلت در سال 1933 در نیویورک متولد شد. زمانی که کودک بود پدرش از دنیا رفت و مادرش با مردی به نام ناتان سانتاگ ازدواج کرد و نام خانوادگی او را بر سوزان و خواهرش گذاشتند.
سانتاگ در توسان آریزونا و لسآنجلس بزرگ شد و دبیرستان را در پانزده سالگی تمام کرد. سانتاگ از کودکی به کتاب خواندن علاقه داشت. این علاقه با او رشد کرد. تا جایی که سانتاگ در دانشگاههای برکلی و شیکاگو در رشتههای فلسفه، رماننویسی و ادبیات تحصیل کرد؛ اما سانتاگ در بدو جوانی عاشق شد و زمانی که تنها 17 سال داشت در سال 1950 با فیلیپ ریف ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نام دیوید بود که بعدها ویراستار آثار مادرش شد و خود نویسنده شد. سوزان 8 سال بعد ازدواج از همسرش طلاق گرفت.
در سال 1976 سانتاگ در 43 سالگی به سرطان پستان مبتلا شد؛ اما او زنی مبارز بود که نمیخواست به این راحتی تسلیم مرگ شود. سانتاگ با مطالعه دقیق دربارهی بیماریاش و گذراندن عمل جراحی گسترده و شیمیدرمانی از خطر مرگ نجات پیدا کرد و بهبود پیدا کرد. او چندین سال بعد از این هم دو بار دیگر به سرطان مبتلا شد. در نهایت در 28 دسامبر 2004 بر اثر سرطان خون در نیویورک از دنیا رفت.
فرزانه قوجلو مترجم کتاب در مقدمهی کتاب شرحی از زندگی سوزان سانتاگ آورده است؛ که بخشی از ان به این شکل است: «سوزان سانتاگ را رماننویس میدانند و فیلمساز، جستارنویس و فعال سیاسی. گستردگی آثار سانتاگ نمایانگر کار شبانهروزی این نویسنده آمریکایی است، حاصل کار او به عنوان رماننویس چهار رمان میشود: «حامی»، «ابزار مرگ»، «عاشق آتشفشان» و «در آمریکا» که این یک جایزهی کتاب ملی را در سال 2000 نصیب او کرد. دو مجموعه داستان کوتاه دارد: «من و دیگران». «طریقی که ما امروز زندگی میکنیم». درعینحال جستارنویسی چیرهدست است و در ادبیات غیرداستانی نویسندهای است شاخص و حجم یادداشتهای روزانهاش به دو جلد مفصل میرسد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 895.۶۱ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 149 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۵۸:۰۰ |
نویسنده | دیوید ریف |
مترجم | فرزانه قوجلو |
ناشر | انتشارات نگاه |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Swimming in a sea of death |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۲/۱۰/۰۹ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 18,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
یک کتاب فوق العاده درباره یکنویسنده و روشنفکر فوق العاده ، ولی بی نهایت بداقبال چرا که بدترین ترجمه و ویرایش ممکن نصیبش شده. تا بحال اینقدر اشتباه دستوری تو یکترجمه ندیده بودم! ضمن اینکه از ترجمه فقط اسم کتاب )swimming in the sea of death)مشخصه که امانت دار خوبی تو ترجمه نبودند و برداشت خودشون از جملات رو وارد ترجمه کردند! مترجمش رو نمیشناسم اون چیزی که از اینکتاب تا صفحه ۱۰۰ ( که خودم رومجبور به خوندن تا اینجا کردم) متوجه شدماین بود که رو دستور زبان انگلیسی تسلط بیشتری دارند تا فارسی! اونقدر خسته کننده بود که حتی این باورم که هرچیزی درباره سوران سانتاگ نوشته شه ارزش خوندن داره هم نتونست کمکی کنه ادامه بدم و ترجیح دادم نیمه رهاش کنم و انگلیسیشو بخونم! و متاسفانه درست فکر میکردم! اصل کتاب کاملا با ترجمه اش متفاوته!
سوزان سانتاگ قطعا یکی از مهمترین منتقدان و نویسندگان در حوزهی هنر هست، و این کتاب هم روایت پسرش از روزهای آخرین مبارزه با سرطان و زندگیش هست.