کتاب صوتی «سعادت زناشویی» توسط نویسنده موفق و سرشناس؛ «لئو تولستوی» نوشته شده است. کتاب صوتی سعادت زناشویی را میتوان به عنوان آخرین اثر این نویسنده برشمرد. از نظر نویسنده، این کتاب یک افشاگری شرمآور است.
کتاب صوتی سعادت زناشویی از دیدگاه سوم شخص روایت میشود. داستان این کتاب روایتگر ازدواج و زندگی یک دختر ۱۷ ساله و یک مرد ۳۶ ساله است. برخی از کارشناسان معتقدند که لئو تولستوی داستان کتاب صوتی سعادت زناشویی را از زندگی خود نوشته است، زیرا او نیز همانند شخصیت اصلی داستان با همسرش تفاوت سنی بالایی داشت و همچون این شخصیت به دنبال ساده زیستی و بهدوراز هرگونه تجملگرایی بود.
نویسنده همچون دیگر کتابهای خود در این کتاب نیز به شرح جزئیات پرداخته است، به طوریکه خواننده خود را در فضای داستان احساس میکند. داستان از زبان ماشا روایت میشود. قابلذکر است که موضوع اصلی کتاب در مورد پایبندی و وفاداری به عشق است، موضوعی که برای بسیاری از مخاطبان از جذابیت بالایی برخوردار است و همین عامل سبب محبوبیت کتاب شده است.
- خلاصهای از کتاب صوتی سعادت زناشویی:
همانطور که در مطالب فوق نیز بدان اشاره شد کتاب صوتی سعادت زناشویی روایتگر ازدواج یک دختر جوان با مردی با تفاوت سنی ۱۹ سال است. داستان این کتاب از جایی شروع میشود که دو خواهر به نامهای ماشا و سونیا مادر خود را از دست میدهند و مدتی پسازآن مردی به نام سرگی که از دوستان قدیمی پدر این دو دختر است برای نگهداری و اداره امور این دو دختر به خانه آنها میآید. پس از گذشت زمانی کوتاه، رابطهای عاشقانه میان ماشا ۱۷ ساله و سرگی ۳۶ ساله به وجود میآید؛ بنابراین این دو باهم ازدواج میکنند. در ابتدا شاهد شور عشق میان سرگی و ماشا هستیم، اما با گذشت زمان عشق میان آنها کمرنگ میشود، زیرا سرگی در آستانه ۴۰ سالگی است و به مقتضای سن خود به دنبال آرامش وزندگی بیدغدغه است و در طرف مقابل ماشا در آستانه ۲۰ سالگی و در اوج شور و هیجان است. سرگی به هیچ وجه ماشا را محدود نمیکند و به او اجازه میدهد هر کاری که دوست دارد انجام دهد. ماشا نیز به مهمانیها مختلفی میرود و در یکی از این مهمانیها با مردی ایتالیایی آشنا میشود...
- قسمتی از کتاب سعادت زناشویی:
من نمیتوانم دختر جوانی را تحسین کنم که تنها وقتی زنده است که مردم از او تعریف کنند، اما به محض اینکه تنها میماند، فرو میپاشد و چیزی به مذاقش خوش نمیآید، کسی که هیچ از خودش ندارد و تنها برای عرضه زنده است.
چنانکه گفتی افکارش را دنبال کنان گفت: بله ما همه و خاصه شما زنها، باید کشاکش زشت و بیمعنای زندگی را باور نمیکند و نمیپذیرد. خیلی مانده بود که تو از دریای دیوانگیها و بازیهای کودکانهی زندگی که من درگیریات با آنها را تحسین میکردم بیرون آیی. این است که آسودهات گذاشتهام تا همه چیز را خود بیازمایی و بحران شور شبابت بگذارد و احساس میکردم که حق ندارم در تنگنایت بفشارم، گر چه برای من این جوانیها مدتها بود سپری شده بود.
برای صدمین بار به خود میگویم چه شد که کار به اینجا کشید. شوهرم نیز به همان صورت است که بود، فقط چین میان ابروانش عمیقتر و موهای سفید شقیقههایش بیشتر شده است و نگاهش که زمانی نافذ و پیگیر بود پشت پردهای ابهام پنهان و از من گریزان است. من هم همانم که بودم، گیرم دلم از عشق و میل به دوست داشتن خالی است. دیگر به کار کردن احساس نیاز نمیکنم و از خودم رضایتی ندارم. شور مذهبی و وجد عشق و رضایت از سرشاری زندگی در نظرم به گذشتهای بسیار دور واپس رفته است و ناممکن جلوه میکند. زندگی برای همنوع که زمانی در نظرم چنین بدیهی و درست مینمود امروز به دشواری برایم فهمیدنی است. زندگی برای همنوع، جایی که میلی به زندگی برای خودم نیز ندارم چه معنایی دارد؟
روزها و هفتهها بیآنکه متوجه باشیم سپری میشد، حال آنکه در حقیقت ۲ ماهی بود پربار از احساسها و هیجانها و خوشیهایی که برای شیرین کردن عمری کفایت میکرد کتاب میخواندم، پیانو مینواختم یا در کنار مادرش میماندم یا به امور مدرسه میپرداختم، اما این کارها همه را برای آن میکردم که به او مربوط بود و موجب رضایت خاطر او میشد به نظرم مضحک میآمد فکر کنم که در دنیا کاری غیرازآن چه به او مربوط شود وجود دارد و او مرا اولین و بهترین زن دنیا میشمرد و من میکوشیدم که در چشم اولین و بهترین مرد دنیا، همین باشم.
- درباره لئو تولستوی:
لف نیکلایویچ تولستوی، نویسنده و فعال سیاسی - اجتماعی در تاریخ ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پالیانا و در خانواده ثروتمند زاده شد. با توجه به اینکه لئو تولستوی به فاصله زمانی هفت سال پدر و مادرش را از دست داد؛ بنابراین یکی از خویشاوندان وی سرپرستی تولستوی را به عهده گرفت.
لئو تولستوی در سال ۱۸۴۴ میلادی برای تحصیل در رشته زبانهای شرقی وارد دانشگاه قازان شد، اما پس از گذشت سه سال از رشته خود انصراف داده و در رشته حقوق ثبتنام کرد. به گفته تولستوی هدف او از تحصیل در رشته حقوق، رسیدگی به وضعیت ۳۵۰ کشاورزی بود که مسئولیتشان پس از مرگ پدرش بر عهده او بود.
در سال ۱۸۵۱ به کارزار جنگ پیوست و با توجه تجربیات به دست آمده در طول جنگ شروع به نگارش داستانهای قفقازی نمود. او در یکی از کتابهای خود به شرح وقایع جنگ پرداخت که به دلیل شباهت زیاد آن با واقعیت به شهرت جهانی دست یافت.
پس از بازگشت از میدان جنگ در سال ۱۸۶۲ با دختر جوانی به نام سوفیا آندر ژونا برس آشنا شد و این آشنایی به ازدواج آنها خاتمه یافت. نکته قابلتوجه در خصوص این شخصیت این است که از چنان محبوبیتی در روسیه برخوردار است که به احترام و نکوداشت وی و همچنین زنده نگه داشتن یاد و خاطره وی در اذهان عمومی سکه طلایی به عنوان یادبود ضرب شده است.
از جمله دیگر آثار این نویسنده محبوب و سرشناس در سرتاسر جهان می توان به مرگ ایوان ایلیچ، سعادت خانوادگی، سونات کرویترز، سونات کرویتسر، حاجی مراد، سرگیوس پیر، کوپن تقلبی، طبل میانتهی و هفت داستان دیگر، ارباب و نوکر، سه پرسش، مورچه و کبوتر، فیلیپ کوچولو، پول و شیطان، بیستوسه قصه، عشق بیپایان، پولیکوشکا، دو سوار، هنر چیست، داستانهایی برای بچهها، محکوم بیگناه، زمین نورد، رستاخیز، قزاقان، حرص باعث هلاکت است، به یکدیگر محبت کنید، نامههای تولستوی، جوانی بر باد رفته، عید پاک، محکوم بیگناه، اعتراف و سرشماری در مسکو، خداوند حقیقت را میبیند اما صبر میکند و... اشاره نمود.
سرانجام لئو تولستوی در تاریخ ۲۰ نوامبر سال ۱۹۱۰ درگذشت.
در این داستان به نوعی دوگانه روستا و شهر در تقابل با هم ترسیم شدن و ظاهرا چنین تقابلی در ادبیات قرن نوزده و اوایل قرن بیستم و حتی بعدتر از موتیفهای محبوب نویسندگان بوده که در آثارشون به شکلهای مختلف ظهور پیدا کرده؛ مثل تقابل دهقان و کارمند دولت یا تقابل زندگی موژیکها با نجیبزادگان. در اینجا هم زندگی روستایی به سبب نزدیکتر بودنش به طبیعت، انگار خاک حاصلخیزیه برای رشد عشقهای صادقانه و عواطف بیآلایش در حالی که همین عشقهای پاک در شهرهای بزرگ به دود و آتش هزاران گناه و وسوسه آلوده میشن و چیزی از زلالی و صفاشون باقی نمیمونه. نکته جالبی که هم در این داستان هست و هم در بسیاری از داستانهای کوتاه و بلند روسی در اون دوران، اینه که انگار کاملا مرسوم و متداول بوده که زنان جوان و میانسال طبقات متوسط شهری و اشراف و نجیبزادگان، زندگی یا رابطه دوگانه داشته باشن؛ یک رابطه رسمی و قانونی با همسرشون و یک رابطه غیر رسمی و پنهانی با مرد یا مردانی که به اونها اظهار محبت و ارادت میکردن. چنین چیزی گویا ابدا کسی رو متعحب و متحیر نمیکرده.