«سال سی» اولین رمان احمد ابوالفتحی است که پیش از این مجموعه داستان تجربی پلها را منتشر کرده بود. در رمان «سال سی» قصه خاک گرفته چند نسل روایت میشود. رمان درباره پسران پدری سالخورده است که پس از سرخوردگی از فعالیت سیاسی کتابی نوشته است. پسران او هرکدام داستانی دارند. داستانهایی عجیب که از کازابلانکا تا تهران و نهاوند را دربرمیگیرد. آنها بازگشتهاند تا میراث خود را به تماشا بنشینند و همین کار باعث میشود قصههایی ساخته شود که در هر کدامشان اتفاقی عجیب در بافتی تاریخی و روانی رقم میخورد. این فرایند پای زنان مرموز خانواده را هم به قصه میکشاند و خواننده در هر فصل با کشفی نو روبهرو میشود. کشفی از گذشتهای که چندان هم دور نبوده است. «کافه ریک را تازه راه انداخته بودیم. برای پیدا کردن همین کافه بود که به کازا رفتیم. وقتی هم فهمیدیم نه از ریک خبری هست و نه از پیانویی که سام دوباره بنوازدش، برای آنکه کمتر احساس حماقت کنیم، تصمیم گرفتیم خودمان ریک بشویم. من پولش را نداشتم؛ سامان ریک شد. پیانو زدن هم بلد نبودم که سام بشوم. گفتم «خوالیگر خودتی. درسته که صاحبکار تویی ولی حواست به بزرگتر و کوچکتری باشه.» «چه بیذوقی تو. کلی تحقیق کردم من تا فهمیدم خوالیگر یعنی چی.» «خب؟» «به جان خودم میرزا چشم بصیرت داره. میدونسته آخرش آشپز میشی.»