درک بیباکی هفدهسالههای «اردوگاه اطفال»، این روزها برای من آسانتر و البته عجیبتر از گذشته شده است. گویی حتماً باید سیوسه سال از ۱۳۶۳ دور بشوی تا بتوانی روحیة سلحشوری نوجوانان اسیر ایرانی را واکاوی کنی که بدانی در آن سال و سن چه کردهاند.
بعد از چاپ کتاب آن بیستوسه نفر، که با تقریظ ارزشمند رهبر معظم انقلاب و اقبال جامعة کتابخوان کشور و نامة محبتآمیز فرماندهام سردار حاج قاسم سلیمانی همراه شد، وظیفه دانستم داستان اسارت هشتساله خود و دوستانم را نیمهتمام نگذارم. خدا را شکر میکنم که توانستم دو سال دیگر از آن ماجرا را بنویسم. دو سالی که مثل هشت ماه اول، پر است از اتفاقات تلخ و شیرین و حماسههای باورناپذیر که آفرینندگان آن نه ارتشیهای سرد و گرم چشیده بودند و نه پاسدارهای جانبرکف، بلکه اسیران نوخاستهای بودند که حزب بعث از اردوگاههای اسرا انتخاب و به آن بیستوسه نفر ملحق کرد تا برنامة تبلیغ علیه ایران را با حربة «کودکان جنگ» ادامه بدهد.