- درباره کتاب دن کیشوت:
دن کیشوت نجیبزادهای میانسال است که شب و روز کتاب و داستان پهلوانی میخواند و در این زمینه حتی یک کتاب هم وجود ندارد که او نخوانده باشد. همه پهلوانان و شوالیهها را میشناسد و ماجراهایی که بر سر آنها آمده است، از بر دارد. حال در دورانی که دیگر پهلوانی رونق ندارد، دن کیشوت تحت تاثیر کتابها و تخیلات ذهنی خودش، تصمیم میگیرد زره بپوشد، کلاهخود بر سر بگذارد، شمشیر به دست بگیرد و سوار بر اسب ناتوانتر از خودش عدالت را در دنیا برقرار کند و از مظلومان در برابر حاکمان ظالم و ستمگر دفاع کند. خیالبافی تمام زندگی دن کیشوت است. کاروانسرای مخروبه را قلعه مستحکم، رهگذران بیآزار را جادوگر بدکار، زنان خدمتکار و روسبیان را شاهزاده خانمها، و آسیابهای بادی را دیوان افسانهای میپندارد؛ ماهی دودی در ذائقه او طعم ماهی قزلآلا و بعبع میشها و برهها در گوش او صدای شیهه اسبان و غریو شیپورها و بانگ طبلها را میدهد.
در ادامه دن کیشوت مهتری برای خود انتخاب میکند و به او وعده ثروت و حکمرانی بر یک جزیره را میدهد. سانکوپانزا – مهتر دن کیشوت – همانند او قوه تخیل فعالی ندارد و همهچیز را همانطور که هست میبیند. سانکو همیشه واقعیت را میگوید و هرگز آن را نفی نمیکند. سانکو برخلاف دن کیشوت – که اگر تا حد مرگ کتک خورده باشد سعی میکند به خود بقبولاند که دردی ندارد – همهچیز را آن چنان که هست بدون تعارف و خودفریبی میبیند و احساس میکند.
سانکو کتابی در مورد پهلوانی نخوانده و بیسواد ولی همانطور که اشاره کردیم واقعبین است و به اعتقاد بسیاری از منتقدان مشکل اصلی دن کیشوت اوست. این کتاب داستان قهرمانی پوشالی و داستانهایی است که او میسازد.
- شنیدن کتاب دن کیشوت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم.
- درباره میگل سروانتس:
دن میگل د سِروانتِس ساآودرا ملقب به شاهزاده نبوغ در ۲۹ سپتامبر ۱۵۴۷ میلادی در آلکالاد هنارس در ۳۲ کیلومتری مادرید دیده به جهان گشود. پدر وی پزشک بود و همیشه در این آرزو بود که فرزندش یک شوالیه سرشناس و نامدار اسپانیایی شود اما میگل همانطور که با فنون رزمآوری آشنا شده بود به شعر سرودن علاقه زیادی داشت. سروانتس در ۱۷ سالگی به دستور فیلیپ دوم پادشاه وقت اسپانیا برای شرکت در جنگ به ایتالیا سفر کرد و به ارتش این کشور پیوست و در جنگ لپانتو شرکت کرد و در این جنگ بود که دست چپش به دلیل صدمهای که به اعصاب دستش وارد شد از کار افتاد. وی در ایتالیا به مطالعه برخی از آثار ادبی پرداخت و تحت تأثیر هنر ایتالیایی قرار گرفت. سروانتس بعد از بازگشت به اسپانیا به ارتش این کشور پیوست و در همین زمان بود که از پادشاه اسپانیا نشان دلیری دریافت کرد. سرانجام وی در ۱۵۷۲ میلادی به زندگی نظامی خود پایان داد و زندگی عادی خود را از سر گرفت.
درباره تحصیلات ابتدایی سروانتس ابهاماتی وجود دارد، بنابر یکی از داستانهای وی با نام داستانهای عبرت آموز او مدتی در مدرسه یسوعیها (وابسته به کلیسای کاتولیک) سرگرم تحصیل بوده است. بر خلاف نویسندگان آن دوره اسپانیا، او هیچگاه تحصیلات دانشگاهی نداشته است. خوان لوپز دِ اویوس مدیر مدرسه شهرداری مادرید از سروانتس به عنوان شاگرد دوست داشتنی یاد می کرد. در هر صورت او میبایستی که دانش آموزی در همین مدرسه بوده باشد یا آن که زیر نظر شخصی به نام لوپز دِ اویوس تحصیل کرده باشد.
بر اساس این خلاصه نمیشه در مورد چنین کتابی اظهار نظر خاصی کرد. همین قدر میشه گفت تصویر قابل تاملی ارائه میده از پهلوون پنبهای که ادعای برقراری عدالت و نبرد با ظالمان داره اما نه ابزارشو داره نه توانشو نه شعورشو و هیچکدوم اینا رو هم نمیدونه. نیتش البته پاکه و ضررش هم محدود به یه منطقه محدود و چندتا آدمه که دچار دردسر میشن. ولی اگه با همین حجم از توهم به قدرت سیاسی هم میرسید و کنترل یه حکومت رو در دست میگرفت خدا میدونه چی به سر مردم خودش و مردم دنیا میآورد.
راوی صدای خوبی داره اما این کتاب نباید شبیه قصههای کودکان خونده بشه
5
این کتاب یکی از بهترین کتاب های تاریخ شناخته شده.من که بسیار لذت بردم و به دیگران توصیه میکنم.
5
پیشنهاد میکنم این کتاب آموزندرو بخونید تا ببینید چقدر اطرافتون دن کیشوت دارید.عالی بود
5
واقعا خوب بود.هرچیزی که یک کتاب باید داشته باشه تو این داستان هست.
5
خیلی داستان جالبی داشت. بیچاره دن کیشوت.دلم سوخت
5
برام عجیبه این سطح از توهم در شخصیت اصلی داستان
3
کتاب جالبیه ، ولی صدا و خوانش راوی بسیااااااااار صعیف و بد هست