این مجموعه درواقع بخشی از روزنوشتهاییاست که مرکبیان در یک دهه اخیر نوشتهاست. وی دربارهی انتشار این مجموعه میگوید: «هیچوقت نمیخواستم منتشرشانکنم. مینوشتم که چیزی را پیدا کنم یا آنکه خاکش کنم. مینوشتم که بترسم و یا از ترس فرارکنم. من فقط مینوشتم که زنده ماندهباشم. من فقط میخواستم ردی از آنچه گذشته را، یکجای روزگارم ثبت کردهباشم. تمام این نوشتهها روزی پلی بودهاند از گذشته به امروز. پلهایی که در یک شب ساخته میشدند و در لحظهای متروکه. تا آنکه یک شب دکتر ساسان تبسمی – مترجم – مهمانم بود. ازمخواست که فکری به حال این روزنوشتها کنم. خواست به دست او بسپارمشان تا منتشرشان کند. گفت میرود شمال، یک ماه دیگر بر میگردد و مجموعهای را میگیرد. ازش وقت خواستم تا فکر کنم. خندید و گفت بر که گشتم آمادهاش کن. رفت و هیچوقت برنگشت. رفت و دلمان را هم برد. حالا که گریه هم با رفتنش کنار آمده این مجموعه را منتشر کردم. چیزیست شبیه پل از دیروز من به خاطراتی که در جهانم پخش شدهاند.»