فهمیدنِ اینکه چه زمانی کودکان با سؤالهایی دربارهی خوب و بد و درست و غلط مواجه میشوند آسان است. همین دلیلی است بر اینکه مطمئن شویم این سؤالها از اعتبارِ کافی برخوردارند. اما زمانی که واقعیت خود به موضوعِ کنجکاوی، حیرت و شگفتی بدل میشود چه؟ و چرا؟ همانطور که شیوههای فراوانی برای پرسیدن و جواب دادن به سؤالِ "چرا" وجود دارد، شیوههای فراوانی هم برای تشخیصِ واقعیت از غیرواقعیت هست. یکی از آشناترین تضادهایی که میتوان دید تضادِ بین واقعیت و پدیداری است. این تمایز به اندازهی خودِ فلسفه قدمت دارد و از نظر ما از زمانی شروع شد که پیشگامانِ فلسفه و پیشگامانِ دانش مانند تالس، اَنِکساغورس، اِمپِدوکلس و لوکیپوس در قرن ششم و پنجمِ قبل از میلاد، ادعاهایی در تأییدِ بنیانِ واقعیتِ واقع در پدیدههای طبیعی، عناصرِ اولیه، اتمها و حتی اعداد به دست دادند. حالا به منشاءِ این فکر خواهیم رسید که آنچه چیزها از آن ساخته شدهاند، چیزی واقعی است (یا "واقعاً واقعی" است؛ و این آن زمان به کار میبریم که نمیدانیم چطور توصیفش کنیم)، و این در حالی است که موضوعاتِ آشنا در مقیاسِ آدمی مقامِ پایینتری دارند.