در حاشیۀ هزاران منِ در کالبدم، منی بهوضوح در جانم حیات به سر میبرد که با سلولسلولِ جانِ وجودش بر این معتقد است که «آنچه باارزش است، از بینرفتنی نیست.»
آیا کسی در عالمِ مادی و عالمِ معنا هست که توان داشته باشد این لایه و وجهِ وجودیِ من را منکر شود؟ به یقین بیشک که در عالمِ معنا خیر!
اما در این عالمِ مادی و مُلکی، آیا کسی هست که چشمپوشی کند از آن باوری که من سالها برای به دست آوردنش بیتاب و بیقرار بودهام و گاه حتی تا مرزِ جان به جان شدن هم رفته و بازگشتهام؟ ا گر حتی لحظهای هم دست بر انکارِ آن زده شود، یک اشتباه، یک خطا در حال رخ دادن است؛ یک اشتباه و خطای نهچندان کوچک و قابل چشمپوشی و اغماض.
اینکه چنین حکمِ رد صادر کردنی بر این عقیدهام، خطاییست محرز شده، تنها به ظنِ ناقص نیست، بلکه بر یقینِ کامل و مطلق استوار است.
آخر لفظ و کردارِ اشتباه و خطا برای که؟ از طرف که؟ «انسان؟ «» حیوان ناطق؟»