در دور دستها جنگلی وجود داشت که حیوونهاش در صلح و آرامش زندگی میکردن.
نزدیک جنگل، یک کوه عظیم آتشفشانی وجود داشت که قرنها چیزی از دهنش بیرون نمیومد و از برف پوشیده شده بود.
در روزی از روزها، چیزی روی قلهی کوه، عجیب به نظر رسید.
خرگوش برفی که مشغول پیدا کردن غذا بود، متوجه صدایی از کیلومترها دورتر شد.
خرس سیاه که تازه از شکار برگشته بود و میخواست استراحت کنه، احساس کرد که زمین زیر پاش لرزید.