یکی بود یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، دو تا میمون توی یک باغ وحش در سرزمینی خیلی دور زندگی میکردن.
اسم یکیشون کومکت و اون یکی هم لیو بود.
اونها برادر بودن و ظاهرشون هیچفرقی باهمدیگه نمیکرد.
کار هر روزِ کومکت و لیو این بود که هی دور قفسی که خونهشون حساب می شد قدم میزدن.
زمانشون رو هم با بالا رفتن از تخته سنگها و بوتههای کوچولوی گیاهانی که اطرافشون بود میگذروندن.
وقتی شب میشد، باهم یک گوشه مینشستن، به ستارههای توی آسمون خیره میشدن و رویای یک زندگیِ متفاوت و خارج از قفس رو میدیدن.