مامان داشت پنکیک درست میکرد و چارلی و مایک طبق معمول توی آشپزخونه دوروبرش میپلکیدن.
هربار که بوی خوبی از آشپزخونه میاومد، سروکلهشون پیدا میشد.
پنکیک آماده شد و مامان نفری یک دونه توی بشقاب هرکدومشون گذاشت.
مایک با دهن پر گفت:"اینا بهترین پنکیکهای دنیا هستن."
چارلی هم در حالی که داشت لقمهی بزگی رو توی دهنش میگذاشت در جواب گفت:
"آره ولی بهتر از اینم میتونستن باشن."